loading...
پایگاه اینترنتی سربندهای خاکی×××آدرس جدید ما:http://shohada.louk.ir
تبلیغات ویژه همسنگران

آخرین ارسال های انجمن
montazerani بازدید : 683 چهارشنبه 03 خرداد 1391 نظرات (0)

 

وقتی عراق خرمشهر رو گرفت

صدام از خوشحالی در پوست خودش نمی گنجید

اسمش رو هم تغییر داد و گذاشت محمّره

مدام هم می گفت:

اگه ایران تونست محمّره رو پس بگیره ، من کلید بصره رو بهش میدم...

 

... خرمشهر توسط رزمندگان ایران آزاد شد

صدام دیوانه وار و شبانه روز گریه می کرد

پزشکان مرتب بهش مسکّن تزریق می کردند

در حالیکه شراب می نوشید می گفت:

محمّره(خرمشهر) بخدا تمام این فرماندهان ترسوی خودم رو می کشم

تصمیم گرفت برای عادی جلو دادن اوضاع یه حرکت نمادین اجرا کنه

می خواست جلوی دوربین ها از افسران خودش تجلیل و بهشون درجه تشویقی بده

اما یه اتفاق عجیب افتاد

صدام با دیدن اونا و یادآوری شکست خرمشهر کنترلش رو از دست داد

شروع کرد با نثار آب دهن و پرتاب لنگه کفش از افسران پذیرایی کردن...

 

                                راوی: حسین کامل مجید ( داماد صدام )

                                منبع: سالنامه یاران ناب ۱۳۹۰

 

سوم خرداد ، سالروز فتح خرمشهر مبارک باد

یادی هم کنیم از فرمانده ی دلاور سپاه خرمشهر

شهید جهان ارا رو میگم

همونی که به رزمنده های خرمشهری می گفت:

بچه ها اگر شهر سقوط کرد دوباره فتحش می کنیم ،

مواظب باشیم ایمانمون سقوط نکنه...

یاد این شهید گرامی و دیگر شهدای فتح خرمشهر بخیر

شادی روحشون صلوات

montazerani بازدید : 596 جمعه 29 اردیبهشت 1391 نظرات (0)

 

با محمد علی داشتیم می رفتیم جایی

پیچیدم توی یه خیابان یک طرفه

زد روی پام و گفت:

داری گناه می کنی ها!

توی جمهوری اسلامی این کار تو خلافه قانونه

قانون هم که رعایت نکنی ، گناه کردی

عین اینکه نمازت عمداً قضا بشه

هیچ فرقی هم نمی کنه...

 

                                      خاطره ای از زندگی شهید محمد علی رهنمون

                                       منبع: کتاب یادگاران ، صفحه ۳۸

 

راننده ها به گوش!

رعایت قوانین راهنمایی رانندگی هم یه تکلیفه

همونطوری که به نمازمون پایبندیم

به قوانین هم پایبند باشیم

تا حوادث کمتری داشته باشیم...

montazerani بازدید : 718 پنجشنبه 28 اردیبهشت 1391 نظرات (0)

 

عمليات بازي دراز بود

هلي كوپترهاي عراقي مستقيم به سنگر بچه ها شليك مي كردند

اوضاع وخيم شده بود

يكي از نيروها رفت سراغ فرمانده (شهيد وزوايي) و با ناراحتي گفت:

پس اين نيروهاي كمكي چي شدند؟

چرا نميان؟

چرا بچه ها رو به كشتن مي دهي؟

ديدم شهيد وزوايي سرش رو به سمت آسمان بلند كرد

با صداي بلند اين آيه رو خواند: الم تر كيف فعل ربك باصحاب الفيل...

صداش به گوش همه رسيد

بچه ها هم با فرمانده شون اين آيه رو فرياد كردند

يهو ديدم يكي از هلي كوپترهاي عراقي به اشتباه تانك خودشون رو به آتش كشيد

چند لحظه بعد دو تا از هلي كوپترهاي عراقي با هم برخورد كردند و منفجر شدند...

 

                                   خاطره اي از زندگي سردار شهيد محسن وزوايي

                                   منبع: سالنامه ياران ناب ۱۳۹۱

montazerani بازدید : 997 سه شنبه 26 اردیبهشت 1391 نظرات (0)

به یاد سرلشکر خلبان شهید غفور جدی
 
شهر قهرمان پرور اردبیل یکی از روزهای سرد خود را سپری می کرد ولی خانواده جدی منتظر هدیه ای خداوندی بودند. مظفر پدر خانواده از افراد سرشناس اردبیل و فردی مومن و زحمتکش بود که بدلیل ارادت خاصی که به امام حسین (ع) داشت و یکی از بانیان عزاداری ایشان بود، در میان مردم محله خیرآباد فردی شناخته شده بود . انتطار پدر و مادر به سر آمد و در سال 1324 فرزند سوم خانواده به دنیا آمد. نام او را غفور نهادند پسری که سال ها بعد پای در رکاب نبرد نهاد و جانانه بر دشمن بعثی تاخت .

دوران کودکی و تحصیل غفور در اردبیل به پایان رسید و او تصمیم گرفت برای ادامه تحصیل به تهران سفر کند. آمدن به تهران همان و سر درآوردن غفور از دانشکده نیروی هوایی همان . به این شکل غفور جدی در سال 1346 برای طی دوره مقدماتی خلبانی وارد نیروی هوایی شد . آموزش های مقدماتی خیلی سریع آغاز شد و غفور که از هوش بالایی برخوردار بود به سرعت شروع به یادگیری فنون و زبان انگلیسی نمود. دوره مقدماتی پرواز غفور در تهران دوسال به طول انجامید که در این مدت او در فرودگاه قلعه مرغی، پرواز با هواپیماهای تک موتور را تجربه نمود و سرانجام در سال 1348 به همراه دومین گروه دانشجویان اعزامی به خارج، به کشور آمریکا سفر نمود تا دوره تکمیلی خلبانی خود را در این کشور سپری نماید . با ورود غفور به آمریکا فصلی نو در زندگی او آغاز گردید به شکلی که بعد از حدود 2 سال و در اوایل سال 1350 که آموزش های او در حال اتمام بود همگان را حیرت زده کرده بود. پروازهای غفور با مهارت مثال زدنی انجام می پذیرفت به شکلی که بارها توانست از استادان خود پیشی بگیرد و توانمندی خود را در هدایت هواپیما به رخ استادان آمریکایی بکشد و در نهایت در همین زمان موفق به اخذ گواهینامه خلبانی از ایالات متحده آمریکا گردید.

  غفور را می خواهیم

ولی این پایان کار غفور در آمریکا نبود . نیروی هوایی آمریکا نمی خواست خلبان ماهری مثل غفور را از دست بدهد. به همین دلیل دست به کار شد و طی مکاتباتی با نیروی هوایی ایران موافقت آنها را برای جذب و بکارگیری غفور جدی در نیروی هوایی آمریکا را جلب نمود؛ فقط مانده موافقت خانواده غفور!

در همین راستا نماینده نیروی هوایی آمریکا طی تماسی با خانواده غفور از پدر بزرگوار وی - که اکنون به رحمت خدا رفته است – سوال کرد که وی در پاسخ آمریکایی ها می گوید :

" من فرزندم را برای میهنم پرورش داده ام "

به این ترتیب غفور که به درجه ستوان دومی نیز مفتخر شده و در آمریکا نیز شاگرد اول شده است به ایران باز می گردد و خود را به فرماندهی پایگاه یکم شکاری تهران معرفی می نماید. چون او با نمره ممتاز گواهینامه خلبانی را اخذ کرده بود، مختار بود که هر هواپیمایی را که می خواهد با آن پرواز نماید خود انتخاب کند، که غفور هواپیمای اف 4 را انتخاب می کند . در آن زمان این جنگنده فقط در تهران و شیراز خدمت می کرد که بر این اساس غفور به شیراز منتقل می شود و پرواز با هواپیمای اف 4 را در گردان 72 تاکتیکی شیراز که مسئولیت آن بر عهده سرتیپ خلبان شهید جواد فکوری بود، آغاز می نماید . غفور با ورود به شیراز پروازهای آموزشی ، آزمایشی و تاکتیکی خود را همچون دیگر خلبانان پی گیری می نماید ولی دیگر زمان آن رسیده بود که او شایستگی خود را به فرماندهان فعلی خود نیز نشان دهد .

یک درجه ترفیع برای شجاعت و شهامت

بیست سوم اردیبهشت ماه سال 1352 عقربه های ساعت حدود 2 بعدازظهر را نشان می دهند که ستوانیکم غفور جدی خود را برای یک پرواز آزمایشی آماده می کند . هوا بسیار گرم بود و دسته فانتوم ها بر روی باند قرار گرفتند و ثانیه هایی بعد همگی در دل آسمان جای گرفتند . غفور به محض این که چرخ ها را می بندد متوجه تکان های خفیفی در هواپیما می شود که تصور می کند این تکان بخاطر گردابه های به جای مانده از جنگنده های جلویی باشد. روی همین اصل به آن توجهی نمی کند ولی به محض خارج کردن هواپیما از حالت پس سوز نه تنها لرزش ها کم نمی شود بلکه بر شدت آن نیز افزوده می گردد. در کمتر از یک دقیقه همه چراغ های قرمز رنگ کابین خلبان شروع به چشمک زدن می کند که همه آنها نشان از نقص فنی در هواپیما را می داد ولی غفور نمی دانست هواپیما چه ایرادی پیدا کرده است و کدام سامانه دچار مشکل شده است. در همین بین هواپیما تکان شدیدی می خورد و با زاویه زیاد شروع به اوج گیری می نماید. ستوان جدی سعی می کند به هر شکل ممکن هواپیما را از این حالت خارج نماید چون اگر این وضعیت ادامه پیدا می کرد احتمال استل موتور (خفگی کمپرسور) زیاد بود. غفور هرچقدر تلاش می کند که اهرم هدایت هواپیما را به جلو فشار دهد موفق نمی شود. در همین کش و قوس وضع بدتر هم می شود. موتور جنگنده دچار واماندگی می شود و هواپیما به شدت شروع به کم کردن ارتفاع می نماید. ستوان جدی بی درنگ با هماهنگی خلبان کابین عقب اهرم خروج اضطراری را فعال می کند و خلبان کابین عقب موفق به خروج اضطراری از هواپیما می شود و با کمک چتر نجات سالم به زمین می رسد ولی قهرمان اردبیلی قصد خروج از هواپیما را ندارد. غفور مصمم است به هرشکل ممکن هواپیما را نجات بدهد . تلاش او نتیجه می دهد و سرانجام موفق می شود جنگنده سرکش را در اختیار بگیرد. درنگ جایز نبود. بلافاصله به سمت پایگاه گردش کرد که ناگهان هواپیما دوباره شروع به تکان خوردن می کند ولی این بار هم ستوان موفق می شود جنگنده را در اختیار بگیرد و آن را بر روی باند پروازی به زمین بنشاند .

مرخصی تشویقی و یادگیری پرواز با 747

شهامت و رشادت مثال زدنی که ستوان جدی در این پرواز برای نجات یک هواپیمای چند میلیون دلاری به خرج می دهد او را مفتخر به دریافت یک درجه ترفیع می نماید . غفور در مراسم تشویق خود عامل موفقیتش را یاد خدا ، حفظ خون سردی و اجرای دقیق دستورالعمل های پروازی عنوان می کند . نیروی هوایی به پاس این شجاعت، خلبان خود او را به مرخصی سه ماهه تشویقی به آمریکا می فرستد. با رسیدن غفور به امریکا او از تفریح و گردش منصرف می شود و تصمیم می گیرد در مدتی که در آمریکا اقامت دارد گواهینامه خلبانی با هواپیمای مسافربری را نیز اخذ نماید که در این مهم نیز موفق است. او گواهینامه پرواز با هواپیمای مسافربری بویینگ 747 را در آمریکا اخذ می نماید .

پس از بازگشت از آمریکا هواپیمای اف 4 به پایگاه شکاری همدان نیز گسترش یافته بود که بر همین اساس غفور جدی به پایگاه همدان منتقل می شود و تا شهریور ماه سال 1355 به خدمت خود در این پایگاه ادامه می دهد تا این که در این ماه نیروی هوایی نام او را برای طی دوره امنیت پرواز در لیست اعزامی به آمریکا قرار می دهد. جدی در آذر ماه سال 1355 برای بار سوم به آمریکا می رود. غفور این دوره را نیز با موفقیت کامل پشت سر می گذارد و در مرداد ماه سال 1356 به ایران باز می گردد . پس از بازگشت ستوان جدی از آمریکا، او به پایگاه شکاری بوشهر منتقل می شود که این آخرین پایگاهی بود که این شهید بزرگوار در آن خدمت می کرد.


ادامه مطلب ...

montazerani بازدید : 522 سه شنبه 26 اردیبهشت 1391 نظرات (0)

 

از همه زودتر می آمد جلسه

تا بقیه برسند ، دو رکعت نماز می خواند

یکبار بعد از جلسه کشیدمش کنار و پرسیدم:

نماز قضا می خونی؟

گفت: نه! نماز می خونم که جلسه به یه جایی برسه

همین طور حرف روی حرف تل انبار نشه...

 

                                  خاطره ای از زندگی سردار شهید مهدی زین الدین

                                  منبع: کتاب آقا مهدی ، صفحه ۱۰۹

 

چقدر خوبه ما هم قبل از انجام کارهامون مثل آقا مهدی دو رکعت نماز بخونیم

و نتیجه رو واگذار کنیم به خدا

اونوقت اگه کار نتیجه هم نگرفت

به نوعی دلمون آرومه که حتما خیر و صلاحی توش بوده که به نتیجه نرسیده

دو رکعت نماز شاید سه دقیقه هم طول نکشه ،

اما نتیجه اش زیبا و گاهی همیشگی میشه

امتحان کنیم...

montazerani بازدید : 681 جمعه 22 اردیبهشت 1391 نظرات (0)

 

فرمانده بود

اما برای گرفتن غذا مث بقیه رزمنده ها توی صف می ایستاد

سر صف غذا هم جلویی ها به احترامش کنار می رفتند

می خواستند او زودتر غذاش رو بگیره

او هم عصبانی می شد

ول می کرد و می رفت

 

... نوبتش هم که می رسید

آشپزها غذای بهتر براش می ریختند

او هم متوجه می شد و می داد به پشت سریش...

 

                             خاطره ای از زندگی سردار شهید محمود کاوه

                             منبع: کتاب خدمت از ماست...۸۲ ، صفحه ۲۳

montazerani بازدید : 524 پنجشنبه 21 اردیبهشت 1391 نظرات (0)

 

حاج احمد کاظمی توی عملیات بیت المقدس بدجوری مجروح شد

ترکش خورده بود به سرش

با اصرار بردیمش اورژانس

می گفت: کسی نفهمه زخمی شدم ، همین جا مداوام کنین

دکتر اومد و گفت: زخمش عمیقه ، باید بخیه بشه

بستریش کردند

از بس خونریزی داشت بیهوش شد

 

... بعد یه مدت یک دفعه از جا پرید و گفت:

پاشو بریم خط

قسمش دادم. گفتم: آخه تو که بیهوش بودی ، چی شد یهو از جا پریدی؟

گفت: بهت میگم ، به شرطی که تا زنده ام به کسی چیزی نگی

بعد برام تعریف کرد:

وقتی بیهوش بودم دیدم حضرت زهرا سلام الله علیها وارد شدند

بهم فرمودند: چیه؟ چرا خوابیدی؟

عرض کردم: سرم مجروح شده ، نمی تونم ادامه بدم

حضرت دستی به سرم کشیدند و فرمودند: بلند شو ، چیزی نیست

بلند شو برو به کارهایت برس

 

                                            راوی: آقای خانزاد

                                            منبع: کتاب خط عاشقی ، صفحه ۹

montazerani بازدید : 804 پنجشنبه 21 اردیبهشت 1391 نظرات (0)


 

 

حاج احمد متوسلیان رو آورده بودن بیمارستان

رنگ صورتش پریده بود

لبهاش ترك خورده بود 

پاهاش زخمی شده بود

پرستار به وضع خرابش نگاه کرد و گفت:

برادر اجازه بديد داروی بيهوشی تزريق كنم.

اينطوری موقع درمان كمتر درد می كشيد.

با ناله گفت:نه خواهر! بيهوشم نكن!

داروتو نگه دار برا اونهايی كه زخم عميق تری دارند...

montazerani بازدید : 658 پنجشنبه 21 اردیبهشت 1391 نظرات (0)

 

 

فکرش اذیتش می کرد.

دکتر معاینه کرد و گفت«فردا بیا بیمارستان.»

باید عکس می گرفت.

عکسش که آماده شد،رفتیم دکتر ببیند.

وسط راه غیبش زد.

توی راه روهای بیمارستان دنبالش می گشتیم.

دکتر داشت می رفت.

بالأخره پیداش کردم.

یک پیرمرد را کول کرده بود داشت از پله ها می برد بالا...

 

                                                             راوی: همسر شهید مهدی باکری

 

مؤمن دنبال فرصته تا ثواب جمع کنه...

از این موقعیت ها و کارهای خوب اطرفمون زیاده

مواظب باشیم ازشون غافل نشیم

montazerani بازدید : 725 پنجشنبه 21 اردیبهشت 1391 نظرات (0)

 

تازه شهید رجایی نخست وزیر شده بود

اون زمان ما همسایه ایشون بودیم و توی خونه بنایی داشتیم

صبح اول وقت داشتیم نخاله های ساختمانی رو می بردیم بیرون  

یه لحظه شهید رجایی رو دیدم که نون به دست داشت می یومد

بعد از احوال پرسی بهم گفت: اگه کمک می خواهید بیام کمک؟

ازش تشکر کردم و ایشون هم رفتند منزلشون

 

... بعد از چند دقیقه با کمال تعجب دیدم شهید رجایی برگشت

آستیناش رو بالا زده و اومده بود به ما کمک کنه

هر چه اصرار کردم که نمیخاد... شما زحمت نکشید ، فایده ای نداشت

می گفت: همسایه بودن یعنی همین

 

                                                 راوی: همسایه شهید رجایی

                                                 منبع: سالنامه یاران ناب ۱۳۹۱

 

واقعا آدم می مونه از این همه اخلاص

شهید رجایی عزیز! آخه چقدر نخست وزیری رو حقیر می دیدی که بیخیال از جایگاهت میرفتی و نخاله های ساختمان همسایه رو جمع می کردی؟

کاش بعضی از ما هم یاد می گرفتیم و به پست های دنیائی مون همینطوری نگاه می کردیم.

کاش ما هم به همسایمون اهمیت می دادیم. همسایه ای که بعضی هامون سال به سال یه بار هم نمی بینیمش. همسایه ای که پیامبر ص فرمود: آنقدر جبریل در مورد رعایت حقوق همسایه تاکید کرد که من فکر کردم الان می گوید همسایه از همسایه ارث می بره.

کاش اگه به همسایمون کمک نمی کنیم ، لااقل اذیتش نمی کردیم. انگار نشنیدیم که پیامبر ص فرمودند: هر کس همسایه اش از شرش در امان نباشد ، ایمان ندارد...

montazerani بازدید : 1361 پنجشنبه 21 اردیبهشت 1391 نظرات (0)

 

داشتم تو جبهه مصاحبه می گرفتم

کنارم ایستاده بود که یهو یه خمپاره اومد و بوممم...

نگاه کردم دیدم یه ترکش بهش خورده و افتاده روی زمین

دوربین رو برداشتم و رفتم سراغش

بهش گفتم توی این لحظات آخر اگه حرف و صحبتی داری بگو

در حالی که داشت شهادتین رو زیر لب زمزمه می کرد ، گفت:

من از امت شهید پرور ایران یه خواهش دارم:

اونم اینکه وقتی کمپوت می فرستید جبهه

خواهشاً اون کاغذ روی کمپوت رو جدا نکنید

بهش گفتم: بابا این چه جمله ایه؟

قراره از تلویزیون پخش بشه ها!

یه جمله بهتر بگو برادر...

با همون لهجه ی اصفهانیش گفت:

اخوی! آخه نمی دونی ، تا حالا سه بار به من رب گوجه افتاده...

 

همینطور که دارین با این خاطره ی زیبا می خندید ، به این نکته هم توجه کنید که چقدر مرگ در ذهن شهدا حقیر بوده. اونقدر حقیر بوده که لحظه های آخر هم دست از شوخی بر نمی داشتند و دغدغه ی رفتن از این دنیا رو نداشتند...

montazerani بازدید : 576 پنجشنبه 14 اردیبهشت 1391 نظرات (0)

 

رنگ صورتش پریده بود

لبهاش ترك خورده بود 

پاهاش زخمی شده بود

پرستار به وضع خرابش نگاه کرد و گفت:

برادر اجازه بديد داروی بيهوشی تزريق كنم.

اينطوری موقع درمان كمتر درد می كشيد.

با ناله گفت:نه خواهر! بيهوشم نكن!

داروتو نگه دار برا اونهايی كه زخم عميق تری دارند...

montazerani بازدید : 752 چهارشنبه 13 اردیبهشت 1391 نظرات (1)

 

تعداد مجروحین بالا رفته بود

فرمانده از میان گرد و غبار انفجارها دوید طرفم و گفت:

سریع بی سیم بزن عقب و بگو یه آمبولانس بفرستند مجروحین رو ببره

بی سیم زدم

به خاطر اینکه ممکن بود عراقی ها شنود کنن ، از پشت بی سیم با کُد حرف می زدیم

گفتم: حیدر... حیدر ... رشید!

چند لحظه صدای فش فش به گوشم رسید و بعد صدای کسی امد:

- رشید به گوشم

- رشید جان حاجی گفت یه دلبر قرمز بفرستید!

- هه هه دلبر قرمز دیگه چیه؟

- شما کی هستید؟ پس رشید کجاست؟

- رشید نیست. من در خدمتم

- اخوی! مگه برگه ی کُد نداری؟

- برگه کُد دیگه چیه؟ بگو ببینم چی می خوای؟

بد جوری گرفتار شده بودم

از یه طرف باید با کُد حرف می زدم که خواسته مون لو نره

از طرفی هم با یه آدم شوت برخورد کرده بودم

بازم تلاشمو کردم و گفتم:

- رشید جان! از همون ها که چرخ دارند!

- چی میگی؟ درست حرف بزن ببینم چی می خوای؟

- بابا از همون ها که سفیده

- هه هه. نکنه ترب می خواهی؟

- بی مزه! بابا از همون ها که رو سقفش یه چراغ قرمز داره

- دِ لا مصب زودتر بگو آمبولانس می خوام دیگه!

کارد می زدند خونم در نمی اومد

هر چی بد و بیراه بود پشت بی سیم بهش گفتم

اونهمه تلاش کردم دشمن نفهمه چی می خوایم ، اما این بنده خدا... 

 

                                                منبع: کتاب رفاقت به سبک تانک ، صفحه ۵۵

montazerani بازدید : 550 شنبه 09 اردیبهشت 1391 نظرات (0)

خلیج فارس یا دریای پارس آبراهی است که در امتداد دریای عمان و در میان ایران و شبه جزیره‌ عربستان قرار دارد. نام تاریخی این خلیج، در زبان‌های گوناگون، ترجمه عبارت «خلیج فارس» یا «دریای پارس» بوده است.

montazerani بازدید : 609 شنبه 09 اردیبهشت 1391 نظرات (0)

دلم لک زده واسه محمود وند........

آخ که چه حال و هوایی داشتیم اونجا.....

تنها جایی بود که نسبت به بقیه جاها بیشتر بهم آرامش داد.......

کنار شهیدگمنامی که تازه تو عملیات تفحص پیداش کرده بودند واقعا

حس عجیبی داشتیم

 
montazerani بازدید : 724 شنبه 09 اردیبهشت 1391 نظرات (0)

 

تانک عراقی آتش گرفت

یه سرباز خودش رو از تانک پرت کرد بیرون

گیج گیج بود

چپ و راستش رو نگاه کرد

سر جاش ایستاد

قمقمه اش رو برداشت

شروع کرد به آب خوردن

یکی از بچه ها نشانه رفت طرفش

علی اکبر زد زیر اسلحه اش و گفت:

چیکار می کنی؟ مگه نمی بینی داره آب می خوره؟

نگذاشت بزندش.

بعدش هم گفت:

شما مثل امام حسین علیه السلام باشید نه مثل دشمنای امام حسین علیه السلام

 

                                         روایتی از زندگی شهید علی اکبر محمد حسینی

                                        راوی: رضا محمدی

                                        منبع: کتاب خط عاشقی ، صفحه ۱۴۵

montazerani بازدید : 510 شنبه 09 اردیبهشت 1391 نظرات (0)

راه کاروان عشق از میان تاریخ میگذردو هرکس ، در زمان بدین صلا لبیک بگوید از ملازمان کاروان کربلاست....


 

                                                        "شهید آقا سید مرتضی آوینی"

 

montazerani بازدید : 669 پنجشنبه 07 اردیبهشت 1391 نظرات (0)

خواهری  داد می زد گریه می کرد،می گفت:می خواهم صورت برادرم

 را ببوسم... اجازه نمی دادند.

 

یکی گفت:خواهرش است،مگر چه اشکالی دارد؟بگذارید برادرش را ببوسد.


 

گفتند:شما اصرار نکنید نمی شود...این شهید سر ندارد !


montazerani بازدید : 657 پنجشنبه 07 اردیبهشت 1391 نظرات (0)

 

عملیات رمضان بود و هوا گرم

شهید افراسیابی و چند تا از بچه ها یه گوشه نشسته بودند

حا ج امیر گفت : تشنمه ، کسی آب داره بهم بده

یکی از بچه ها که توی قمقمه اش به جای آب ، آبمیوه ریخته بود ، گفت:

آب چیه حاجی ! آبمیوه بهت میدم

شهید افراسیابی تا اسم آبمیوه رو می شنوه میگه:

قربون لب های تشنه ات یا علی اصغر علیه السلام

تو کربلا آب پیدا نشد ،  اینجا به من آبمیوه میدی؟

اشکش سرازیر شد

رو کرد به آسمون و گفت:

خدایا میشه همینطور که میام آبمیوه رو بخورم ،

هنوز نخورده ، یه ترکش اصابت کنه به گلوم (با دست به نقطه ای از گلوش اشاره کرد)

منم فدائی حضرت علی اصغر علیه السلام بشم؟

 

... خمپاره شصت به زمین خورد

گرد و خاک همه جا رو فرا گرفت

هوا که صاف شد ، دیدند ترکش خورده به گلوش و داره خون میاد

درست همون جایی که با دست اشاره کرده بود

 

                                          روایتی از زندگی شهید امیر افراسیابی

                                          منبع: سالنامه یاران ناب ۱۳۹۰

 

montazerani بازدید : 820 چهارشنبه 06 اردیبهشت 1391 نظرات (0)

 

روز شهادت حضرت زهرا یکی اومد خدمت آیت الله بهجت

عرض کرد: آقا تسلیت میگم ، به حضرت زهرا سلام الله علیها سیلی زدند

آیت الله بهجت فرمودند: الان هم به حضرت زهرا سلام الله علیها سیلی می زنند

عرض کردند: الان چطور به حضرت سیلی می زنند؟

آیت الله بهجت فرمودند: هر دختر شیعه با بی حجابیش یه سیلی به صورت حضرت زهرا سلام الله می زنه

 

از امروز وقتی توی شهر دور می زنی ببین حضرت زهرا سلام الله علیها روزی چند تا سیلی می خوره

نمی خوام نصیحت کنم

اما خیلی زشته که ما شیعیان هم خون به دل زهرای مرضیه کنیم

یا علی

montazerani بازدید : 617 سه شنبه 05 اردیبهشت 1391 نظرات (1)

به نام علی اعلی


ایام فاطمیه فرصت مناسبی است تا با سجایای بیکران مادر شیعه بیشتر آشنا شویم.
ضمن تسلیت ایام شهادت مظلومانه حضرت زهرا(س) توجه کاربران ارجمند را به روایتی در خصوص اولین کلام حضرت در بهشت جلب می‌کنیم.
مرحوم علامه مجلسی در جلد5 بحارالانوار روایتی نقل می‌کند که مضمون آن این است: سلمان فارسی از پيامبر اسلام صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم چنين روايت كرده است: هنگامى‏كه فاطمه داخل بهشت می‌شود و آن‌چه خداوند برايش مهيا كرده مى‏بيند، اين آيه را تلاوت می‌کند:
(الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي أَذْهَبَ عَنَّا الْحَزَنَ إِنَّ رَبَّنا لَغَفُورٌ شَكُورٌ الَّذِي أَحَلَّنا دارَ الْمُقامَةِ مِنْ فَضْلِهِ لا يَمَسُّنا فِيها نَصَبٌ وَ لا يَمَسُّنا فِيها لُغُوبٌ‏؛ الَّذي أَحَلَّنا دارَ الْمُقامَةِ مِنْ فَضْلِهِ لا يَمَسُّنا فيها نَصَبٌ وَ لا يَمَسُّنا فيها لُغُوبٌ ) (سوره فاطر، آيه 34و35)
آنها مى‏گويند: «حمد و ستايش براى خداوندى است كه اندوه را از ما برطرف ساخت؛ پروردگار ما آمرزنده و سپاسگزار است! همان كسى كه با فضل خود ما را در اين سراى اقامت جاويدان جاى داد كه نه در آن رنجى به ما مى‏رسد و نه سستى و واماندگى!


نورانی شدن بهشت از نور فاطمه سلام‌الله‌علیها ابن شهرآشوب مى‏نويسد: در بسياری از كتابها، از جمله كشف ثعلبی و فضائل ابوالسعادات، در معنای اين آيه (مُتَّكِئينَ فيها عَلَى الْأَرائِكِ لا يَرَوْنَ فيها شَمْساً وَ لا زَمْهَريراً) ؛(انسان، آيه‏13)
اين در حالى است كه در بهشت بر تختهاى زيبا تكيه كرده‏اند، نه آفتاب را در آنجا مى‏بينند و نه سرما را!
(ونمى‏بينند در بهشت نه آفتاب و نه سرمايی را. )
آورده‏اند كه ابن عباس گفت: چنانكه بهشتيان در بهشت هستند، ناگاه نوری مى‏بينند كه باغهای بهشت را نورانی كرد. اهل بهشت اظهار مى‏دارند: خدايا! تو در كتابی كه بر پيامبرت فرستادی، فرمودی: (لايرون فيها شمسا) (بهشتيان در بهشت‏خورشيدی نخواهند ديد. ) ندا مى‏رسد: اين، نور آفتاب و ماه نيست، بلكه علی و فاطمه از چيزی تعجب كرده و خنديدند و از نور آن دو، بهشت روشن گرديد. (مناقب‌ال‏ابى‏طالب، ج‏3، ص‏329)
زيارت انبيا از فاطمه در بهشت
آن‌گاه كه همه انبيا و اوليای خدا وارد بهشت‏شدند، آهنگ ديدار دختر پيامبر خدا مى‏كنند. رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم به فاطمه فرمود: هرگاه اوليای خدا در بهشت مستقر گرديدند، از آدم گرفته تا ساير انبيا همه به ديدارت مى‏شتابند.
بحارالانوار، ج‏43، ص‏227

منبع: حوزه نیوز‍

montazerani بازدید : 774 سه شنبه 05 اردیبهشت 1391 نظرات (0)

مدتی بود که هر چه می گشتیم شهیدی پیدا نمی شد

یه روز یکی از بچه ها نوار مرثیه ایام فاطمیه رو گذاشت

ناخودآگاه اشکمون جاری شد

بعد از عزاداری حرکت کردیم

داشتیم می گشتیم که یه تکه استخوان نظرم رو جلب کرد

با سر نیزه مشغول کندن شدم

یه تکه پیرهن از زیر خاک پیدا شد

مطمئن شدم شهیدی اینجاست

با فریاد بچه ها رو صدا کردم

روضه ی حضرت زهرا سلام الله علیها کار خودش رو کرده بود

پیکر شهید کاملا نمایان شد

لحظاتی بعد متوجه شدم شهید دیگری هم کنار او قرار داره

از حالت افتادنشون فهمیدم موقع شهادت صورت هاشون رو به همدیگه بوده

پیکر شهدا رو که بیرون آوردیم با کمال تعجب دیدم که پشت پیرهن هر دوتاشون نوشته:

می روم تا انتقام سیلی زهرا سلام الله علیها بگیرم

منبع: کتاب شهید گمنام ، صفحه ۲۰۰

montazerani بازدید : 790 یکشنبه 03 اردیبهشت 1391 نظرات (1)

 

ائمه اطهار علیهم السلام رو خیلی دوست داشت

اما علاقه اش به حضرت زهرا سلام الله علیها خیلی بیشتر بود

ورد زبونش یه جمله بود:

دوست دارم دست خود را ، گه به صورت ، گه به پهلو ، گاه بر بازو بگیرم

 

توی عملیات کربلای ۱۰ به آرزوش رسید

گلوله ی توپ به صورت ، پهلو و بازوش برخورد کرد

مث مادر سادات پر کشید

همانطوری که دوست داشت...

 

                                        خاطره ای از زندگی شهید فریدون کرمی

                                         منبع: سالنامه فرهنگی مشکوة

 

چقدر ما آدما آرزوهامون با هم فرق می کنه

تمام آرزوهای من به لذت های ناچیز و زودگذر دنیا ختم میشه ، اما آرزوهای شهید...

کاش یاد بگیریم آرزوهای قشنگ داشتن رو

montazerani بازدید : 909 شنبه 02 اردیبهشت 1391 نظرات (0)

الله اکبر
اشهد ان لا اله الا الله اشهد ان محمد رسول الله اشهید ان علیاً ولی الله

خداوندا فقط می‌خواهم شهید شوم شهید در راه تو، خدایا مرا بپذیر و در جمع شهدا قرار بده. خداوندا روزی شهادت می‌خواهم که از همه چیز خبری هست الا شهادت، ولی خداوندا تو صاحب همه چیز و همه کس هستی و قادر توانایی، ای خداوند کریم و رحیم و بخشنده، تو کرمی کن، لطفی بفرما، مرا شهید راه خودت قرار ده. با تمام وجود درک کردم عشق واقعی تویی و عشق شهادت بهترین راه برای دست یافتن به این عشق.

نمی‌دانم چه باید کرد، فقط می‌دانم زندگی در این دنیا بسیار سخت می‌باشد. واقعاً جایی برای خودم نمی‌یابم هر موقع آماده می‌شوم چند کلمه‌ای بنویسم، آنقدر حرف دارم که نمی‌دانم کدام را بنویسم، از درد دنیا، از دوری شهدا، از سختی زندگی دنیایی، از درد دست خالی بودن برای فردای آن دنیا، هزاران هزار حرف دیگر، که در یک کلام، اگر نبود امید به حضرت حق، واقعاً چه باید می‌کردیم. اگر سخت است، خدا را داریم اگر در سپاه هستیم، خدا را داریم اگر درد دوری از شهدای عزیز را داریم، خدا داریم.

ای خدای شهدا، ای خدای حسین، ای خدای فاطمة زهرا(س)، بندگی خود را عطا بفرما و در راه خودت شهیدم کن، ای خدا یا رب العالمین.

راستی چه بگویم، سینه‌ام از دوری دوستان سفر کرده از درد دیگر تحمل ندارد. خداوندا تو کمک کن. چه کنم فقط و فقط به امید و لطف حضرت تو امیدوار هستم. خداوندا خود می‌دانم بد بودم و چه کردم که از کاروان دوستان شهیدم عقب مانده‌ام و دوران سخت را باید تحمل کنم. ای خدای کریم، ای خدای عزیز و ای رحیم و کریم، تو کمک کن به جمع دوستان شهیدم بپیوندم.

                      

گرچه بدم ولی خدا تو رحم کن و کمک کن. بدی مرا می‌بینی، دوست دارم بنده باشم، بندگی‌ام را ببین. ای خدای بزرگ، رب من، اگر بدم و اگر خطا می‌کنم، از روی سرکشی نیست. بلکه از روی نادانی می‌باشد. خداوندا من بسیار در سختی هستم، چون هر چه فکر می‌کنم، می‌بینم چه چیز خوب و چه رحمت بزرگی از دست دادم. ولی خدای کریم، باز امید به لطف و بزرگی تو دارم. خداوندا تو توانایی. ای حضرت حق، خودت دستم را بگیر، نجاتم بده از دوری شهدا، کار خوب نکردن، بندة خوب نبود،… دیگر…
حضرت حق، امید تو اگر نبود پس چه؟ آیا من هم در آن صف بودم. ولی چه روزهای خوشی بود وقتی به عکس نگاه می‌کنم. از درد سختی که تمام وجودم را می‌گیرد دیگر تحمل دیدن را ندارم. دوران لطف بی‌منتهای حضرت حق، وای من بودم نفهمیدم، وای من هستم که باید سختی دوران را طی کنم. الله اکبر خداوندا خودت کمک کن خداوندا تو را به خون شهدای عزیز و همة بندگان خوبت قسم می‌دهم، شهادت را در همین دوران نصیب بفرمایید و توفیق‌ام بده هر چه زودتر به دوستان شهیدم برسم،

انشاء الله تعالی.

منزل ظهر جمعه ۶/۴/۸۲

montazerani بازدید : 634 شنبه 02 اردیبهشت 1391 نظرات (0)
 

شهید عبدالحسین برونسی فرمانده مون بود

یه روز بچه های گردان رو جمع کرد تا براشون حرف بزنه

اول صحبتش مثل همیشه گفت: السلام علیک ایتها الصدیقه الشهیده

بغض گلوش رو گرفت و اشک توی چشماش جمع شد

همیشه همینطور بود

اسم مادر سادات رو که می برد ، بی اختیار اشکش جاری می شد

موضوع صحبتش ، حول و حوش امدادهای غیبی بود

لا به لای حرفاش خاطره ی قشنگی گفت:

 

" شب عملیات ، آروم و بی سر و صدا داشتیم می رفتیم جلو

یه دفعه خوردیم به یک میدان مین

شبهای قبل که اومده بودیم شناسایی ، به چنین میدان مینی برخورد نکردیم

احتمالا مسیر رو یه کم اشتباه اومده بودیم

ما نوک حمله قرار داشتیم و اگر معطل می کردیم ، هیچ بعید نبود عملیات شکست بخوره

تنها راه چاره رو توسل به حضرت زهرا سلام الله علیها دونستم

با آه و ناله متوسل شدم به بی بی دو عالم

توی اون شرایط حساس نمی دونم چطور شد که انگار کاملاً از خودم بی اختیار شدم

یه حال از خود بیخودی بهم دست داد

رفتم سمت بچه های گردان که قضیه ی میدون مین رو نمی دونستن

بی اختیار بهشون گفتم حمله کنین

بچه ها به سمت میدان مین دویدند

خودم هم آمدم بروم که یکی از بچه های اطلاعات عملیات دستم رو گرفت و گفت:

حاجی چیکار کردی؟

تازه آنجا فهمیدم چه دستوری دادم

ولی دیگه خیلی از بچه ها وارد میدان مین شده بودند

همانطور هم به سمت دشمن آتش می ریختند

هر آن منتظر بودم که مین ها منفجر بشه

اما با عنایت حضرت زهرا س تا آخرین نفر هم رد شد و هیچ مینی منفجر نشد

سر از پا نشناختم

دویدم سمت دشمن ، از روی همان میدان مین

فردا صبح درگیر رفتیم میدان مین رو دیدیم

تمام مین ها روشون جای رد پا بود

بعضی حتی شاخکهاش هم کج شده بود

ولی به لطف حضرت زهرا سلام الله هیچ کدام منفجر نشده بود "

 

... خدا رحمت کنه شهید برونسی رو

آخر صحبتاش با گریه می گفت:

بدونین که حضرت زهرا س و اهل بیت ع توی تمام عملیات ها ما رو یاری می کنن

 

محمد رضا فداکار یکی از همرزم های شهید برونسی می گفت:

چند روز بعد از اون عملیات دو سه تا از بچه ها گذرشون به همان میدان مین خورد

به محض اینکه نفر اول پا توی میدان مین گذاشت

یکی از مین ها عمل کرد و پاهاش قطع شد

                                          

                                            راوی: علی اکبر محمدی پویا

                                            منبع: کتاب خاک های نرم کوشک ، صفحه ۱۸۴

montazerani بازدید : 774 جمعه 01 اردیبهشت 1391 نظرات (1)

خواب و استراحت نداشت.می گفت:" پاسدار یعنی کسی که کار کند،

بجنگد، خسته شود، نخوابد تا وقتی که خود به خود خوابش بگیرد."یک

بار  

توی جلسه ی فرماندهان که داشت

روی کالک، شرایط منطقه را توضیح

 می داد، یکدفعه وسط صحبتش

 صدایش قطع شد.از خستگی خوابش

 برده بود.دلمان نیامد بیدارش کنیم.چند دقیقه بعد که خودش بیدار شد،

 عذرخواهی کرد و گفت:" سه چهار روز است که نخوابیده ام."

montazerani بازدید : 704 پنجشنبه 31 فروردین 1391 نظرات (0)

 

 

نسبت به تربیت بچه ها خیلی حساس بود

سعی می کرد با مطالعه و مشورت با کارشناسان ، بهترین روش تربیتی رو انتخاب کنه

یادمه یه روز دیدم بعد از اینکه کفش های خودش رو واکس زد ،

مشغول واکس زدن کفش های پسر بزرگمان شد

علت این کارش رو پرسیدم ، گفت:

پسرمان جوان است

ممکن است اگر مستقیم به او بگویم کشفت را واکس بزن ، جواب ندهد

این کار را می کنم تا به طور عملی واکس زدن را به او یاد دهم

 

                                 خاطره ای از زندگی شهید صیاد شیرازی

                                  راوی: همسر شهید


montazerani بازدید : 642 پنجشنبه 31 فروردین 1391 نظرات (0)

 

هر وقت پسرم می خواست بره جبهه ، صورتش رو می بوسیدم

ایشون هم بوسه ای به پیشانی ام می زد

وقتی خبر شهادتش رو آوردند

اولین چیزی که به ذهنم رسید این بود که پیشانی اش رو غرق بوسه کنم

 

... پیکرش رو که دیدم ، پارچه رو کنار زدم

آمدم پیشانی اش را ببوسم

اما صحنه ای دیدم که جگرم هزار تکه شد

پسر نازنینم قسمت بالای صورتش رو نداشت

ترکش پیشانیش رو برده بود...

 

                                                  راوی: مادر شهید علی کلهری

montazerani بازدید : 593 پنجشنبه 31 فروردین 1391 نظرات (8)

 

حاج احمد آقا داشت حکم ریاست جمهوری اش رو در محضر امام می خواند

اون لحظه چهرۀ شهید رجایی خیلی برام قابل توجه بود

چهره ای گرفته و متفکر

 

... شب ازش پرسیدم:

وقتی داشتن حکم ریاست جمهوریت رو می خواندند ، خیلی توی خودت بودی

جریان چی بود؟

بهم گفت: خوب فهمیدی!

آن موقع داشتم به خودم می گفتم فکر نکنی حالا کسی شدی

تو همون رجایی سابقی

از خدا خواستم کمکم کنه تا خودم رو گم نکنم

ازش خواستم قدرتی بهم بده تا بتونم به این مردم خدمت کنم

 

                             خاطره ای از زندگی شهید محمد علی رجایی

                             راوی: آقای محمود صدیقی

montazerani بازدید : 6507 پنجشنبه 31 فروردین 1391 نظرات (14)

 

همیشه می گفت: انشاءالله که خیره

تکه کلامش بود

یه روز غروب توی سنگر نشسته بودیم که عقرب نیشش زد

همگی کمک کردیم تا برسونیمش سنگر امداد

بازم داشت زیر لب می گفت: انشاءالله که خیره

از سنگر بیرون اومدیم و رفتیم سمت امداد

هنوز چند قدمی از سنگر فاصله نگرفته بودیم که صدای خمپاره اومد

درست خورد وسط سنگرمون و هیچی ازش باقی نماند

هاج و واج مونده بودیم

فهمیدیم اون عقرب فرستاده ی خدا بود که ما رو از سنگر دور کنه

اونجا بود که به تکه کلام حبیب رسیدم

واقعاً هر چی خدا بخواهد همون میشه

 

                                  خاطره ای از زندگی شهید حبیب الله کلهر

                                  منبع: سالنامه یاران ناب ۱۳۹۱

 

بعد از هر کاری انشاءالله یادمون نره

بذاریم خدا کارامون رو مدیریت کنه

اگه اینجوری بشه موفقیت ها رو رحمت می دونیم و شکست ها رو حکمت ...

montazerani بازدید : 827 پنجشنبه 31 فروردین 1391 نظرات (0)

دین فروشی اینقدر ارزان نبود

 

صحبت از موسیقی و عرفان نبود

هیچ صوتی بهتر از قرآن نبود

 

دختران را بی حجابی ننگ بود

رنگ چادر بهتر از هر رنگ بود


مرجعیت مظهر تکریم بود

حکم او را عالمی تسلیم بود

 

هدیه بر رقاصه ها واجب نبود

قدر عالم کمتر از مطرب نبود

 

آه در این سالهای پر تعب

کار فرهنگی شده عیش و طرب

 

ذهن پاک نوجوانان محل

پر شده از فیلمهای مبتذل

 

گوش کن اینک نوای جنگ را

قصه ای از شهر بعد از جنگ را

 

قصه ای پر سوز و تاب و التهاب

قصه ای تلخ و سرار اضطراب

 

قصه ی شهری که غرق درد بود

آتش شهوت، درونش سرد بود

 

شهر ما شبهای خیبر یاد داشت

رمز یا زهرا و حیدر یاد داشت

 

شهر ما همت درون سینه داشت

با شهادت اُنس از دیرینه داشت

 

شهر ما روح خدا در دست داشت

صد هزاران عاشق سرمست داشت

ناگهان این شهر ما بی درد شد

آتش غیرت درونش سرد شد

 

حال و روز شهر قصه چَپ شده

پوشش خاکی لیاس رَپ شده

 

دیگر از جبهه در این جا رنگ نیست

دیگر آن حال و هوای جنگ نیست

 

یا خمینی ؛ ای خلیل بت شکن

خیز و بنگر فتنه های شهر من

جبهه و یاران من گم گشته اند

غرق در نسیان مردم گشته اند

پس چه شد یاد پرستوهای جنگ

یاد جبهه ؛یاد آن خونین تفنگ

 

ای شما آن سوی آتش رفتگان

ای شما آغوش لیلا خفتگان

 

بنگرید این لکه های ننگ را

فتنه های شهر بعد از جنگ را

 

عده ای با نامتان نان می خورند

ای شهیدان، خونتان را میخورند

 

جنگ رفت و شهر ما تاریک شد

راه وصل عاشقان باریک شد

خدایا مرگ ما را شهادت و زندگیمان را قدم نهادن در راه شهدا قرار ده

 

montazerani بازدید : 1310 پنجشنبه 31 فروردین 1391 نظرات (1)

شهیدان از شما شرمنده هستیم

که دنیای دنی را بنده هستیم


زبانی یادتان را پاس داریم

به میدان عمل بازنده هستیم


شما محبوب درگاه الهی

ولی ما از گنه آکنده هستیم


شهیدان دست ما را هم بگیرید

سرود توبه را خواننده هستیم

montazerani بازدید : 2574 پنجشنبه 31 فروردین 1391 نظرات (4)

شب عملیات نوجوانی بسیجی بدنبال پیشانی بند می گشت.

گفتم: این همه پیشانی بند اینجاست ، یکی را بردار ، مگه چه فرقی می کنه؟

گفت: بله! ولی من پیشانی بندی می خوام که روش نوشته باشه یا زهرا سلام الله علیها .

گفتم: چرا؟

سرش رو پایین انداخت و گفتـ: آخه من مادر ندارم...

montazerani بازدید : 783 پنجشنبه 31 فروردین 1391 نظرات (0)

 

برای تهیه مهمات باید حاج احمد متوسلیان رو می دیدم

به طرف اتاق فرماندهی رفتم

در باز بود ، اما حاج احمد نبود

یکی از دوستان گفت:

مطمئن نیستم ، اما شاید بدونم کجاست!

 

... به طرف دستشویی ها راه افتادیم

درست حدس زده بود

حاج احمد در حالی که سطل آب به دست داشت ،

مشغول نظافت دستشویی ها بود

داغ شدم

رفیقمون رفت تا سطل رو از دستش بگیره

حاج احمد یک قدم عقب کشید و به نظافت مشغول شد

نگاهی کرد و گفت:

یادت باشه! فرمانده هنگام جنگ برادر بزرگتر همه است

و در بقیه مواقع کوچکتر از همه...

 

                                      منبع: کتاب با راوایان نور ، صفحه ۱۳۸

montazerani بازدید : 1403 پنجشنبه 31 فروردین 1391 نظرات (0)

 

استاد گیر داده بود که همه باید کراوات بزنن

می گفت سر جلسه امتحان بی کراوات بیاین ، دو نمره ازتون کم می کنم

مصطفی براش مهم نبود

واسه همین خیلی راحت بدون کراوات اومد سر جلسه

استاد هم تهدیدش رو عملی کرد

از مصطفی دو نمره کم کرد

نمره اش شد ۱۸

باز هم بالاترین نمره...!

 

                           خاطره ای از زندگی شهید دکتر مصطفی چمران

                            منبع: کتاب یادگاران ، جلد ۱ ، صفحه ۷

همسنگران

حاج حمید

محکآسایشگاه خیریه کهریزک

بنیاد خیریه مهر نور, بنر حمایتی,بنر خیریه,بنر مهر نور

در انتظار یار

سربداران

لوگوي ما

هواداران کربلایی مجید نریمانی

پایگاه سایبری بشارتی هامعبر سایبری منتظران مهدیلوگوي ما

پایگاه مقاومت بسیج شهید شاهسونی

mahdibiya.ir ║ مـهـدے بـیـا

ایثار و شهادت در دفاع مقدس

در انتظار او ...

ذاکرين12

پايگاه اينترنتي كميل

پاتوق عمارها

معبرسايبري ساوه

عطرکربلا


پايگاه اينترنتي كميل


مولامهدی گل یاس

تعداد صفحات : 16

درباره ما
نویسندگان گروه: بگذار گمنام بمانیم http://sarbandhay-khaki.ir
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • نویسندگان
    لینک دوستان
  • شاهدان زمان
  • تبادل لینک
  • ♦ منتظران شهادت ♦
  • باب اسفنجی
  • تور تایلند
  • گنجینه
  • خاکریز سایبری خادم الشهداء
  • پایگاه فرهنگی مهدیاردوزدوزانی
  • مولا مهدی گل یاس
  • تبادل لینک
  • اس ام اس خنده دار
  • سایت تفریحی و سرگرمی
  • پروژه مقاله برنامه
  • وبلاگ آمنین
  • معبر سایبری♥ســــــاوه♥
  • قندون
  • شهدای شهرستان مهران
  • هیئت منتظران حضرت مهدی (عج)شهرستان مهرا
  • لایسنس موقت نود32 رایگان
  • خرید شارژ ایرانسل
  • ????? ????
  • سایت تفریحی
  • بنر سازان آینده
  • کسب درامد اینترنتی
  • هدف از صالحین تغییر رفتار است
  • نوجوانان پایگاه شهید سید مصطفی خمینی
  • خبرنامه
  • هواداران کربلایی مجید نریمانی
  • پایگاه فرهنگی مذهبی جنگ و زن
  • رزمنده سایبری ولایت
  • سایت تبادل لینک ترانه سکوت
  • طرح با تو حرف می زند
  • چت روم فارسی
  • شهدا
  • «وَ مِزاجُهُ مِنْ تَسْنیم»
  • شهدای صحنه
  • قلم سرخ
  • لینک باکس اندیشه گستر
  • ازشهداتابهشت
  • دریای بی کران
  • شارژایرانسل
  • هرکه دارد هوس کرببلا بسم الله
  • پایگاه فرهنگی و اطلاع رسانی تبیان زنجان
  • خاکیان افلاکی
  • در انتظار یار
  • مرکا(شهدا ذخائر عالم بقا هستند)
  • مرصاد(کمین گاه حق)
  • ahmad kazemi
  • یوسف زهرا(عج)
  • حضرت مهدی(عج)...دلتنگتم
  • نردبان عروج
  • کربلایی 110
  • گروه تواشیح معراج النبی (ص) شهرستان بابل
  • شوریده و شیدا
  • رزمنده سایبری
  • آیینه ی خدا
  • جـــــنـــــگ نـــــــــــــرم
  • خـورشـیـد طــوس
  • قلم بلاگ
  • از عــــمـــــق وجــــــود
  • شـیـطـان پـرسـتـی
  • سیب سلامت
  • به سوی رستگاری
  • ایمان به توانایی های خود
  • ابزارهای رایگان وب ابزارک
  • صراط علی ع
  • جوان آسمانى
  • پایگاه اطلاع رسانی روح الامین
  • لاله های بخش کومله
  • خیمه گاه اباالفضل(ع)
  • عاشقانه های من
  • هوانورد
  • html
  • جمعه و انتظار
  • به یاد اون روزها...!
  • بچه مسجدی ها
  • به دنبال رفیق
  • روزنوشتــــ ـهآیِ من
  • شلمچه سرزمين عاشقان وعارفان
  • به یاد شهدا ، شهدا التماس دعا
  • نمره ما پیش شهدا چنده؟
  • عقربه های زمان....
  • شهید علم الهدی
  • شهید مطهری
  • شهید دیالمه
  • شهید چمران
  • شهید آوینی
  • (our magic teacher)
  • مسعود ده نمکی
  • حب العباس
  • آیه الله مکارم شیرازی
  • ریاست محترم جمهوری
  • سایت تخصصی مقام معظم رهبری
  • دفتر مقام معظم رهبری
  • وب سایت امام خمینی ره
  • آخرین مطالب ارسال شده
  • نظرسنجی
    شادی روح شهدا صلوات بفرستید؟
    آمار سایت
  • کل مطالب : 653
  • کل نظرات : 402
  • افراد آنلاین : 8
  • تعداد اعضا : 187
  • آی پی امروز : 116
  • آی پی دیروز : 39
  • بازدید امروز : 813
  • باردید دیروز : 75
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 8
  • بازدید هفته : 888
  • بازدید ماه : 1,079
  • بازدید سال : 27,081
  • بازدید کلی : 1,761,343