برای تهیه مهمات باید حاج احمد متوسلیان رو می دیدم
به طرف اتاق فرماندهی رفتم
در باز بود ، اما حاج احمد نبود
یکی از دوستان گفت:
مطمئن نیستم ، اما شاید بدونم کجاست!
... به طرف دستشویی ها راه افتادیم
درست حدس زده بود
حاج احمد در حالی که سطل آب به دست داشت ،
مشغول نظافت دستشویی ها بود
داغ شدم
رفیقمون رفت تا سطل رو از دستش بگیره
حاج احمد یک قدم عقب کشید و به نظافت مشغول شد
نگاهی کرد و گفت:
یادت باشه! فرمانده هنگام جنگ برادر بزرگتر همه است
و در بقیه مواقع کوچکتر از همه...
منبع: کتاب با راوایان نور ، صفحه ۱۳۸