loading...
پایگاه اینترنتی سربندهای خاکی×××آدرس جدید ما:http://shohada.louk.ir
تبلیغات ویژه همسنگران

آخرین ارسال های انجمن
montazerani بازدید : 1153 جمعه 18 اسفند 1391 نظرات (0)

  •  آیا می دانیدتعداد زنان شهید در دفاع مقدس چند نفر بوده است ؟7000 نفر


  • آیا می دانید تعداد زنان جانباز در دفاع مقدس چند نفر بوده است ؟: 2600نفر


  • آیا می دانید بیشترین شهید زن در استان خوزستان  بوده است : 1575 نفر


  • آیا می دانید بیشترین جانباز زن  در استان کرمانشاه بوده است : 1650 نفر 


montazerani بازدید : 1221 چهارشنبه 16 اسفند 1391 نظرات (2)

گنده لات تهران بود و توی مشروب فروشی کار می کرد

هیکل بزرگی داشت و همه ازش حساب می بردند

بعضی از قمار بازای بزرگ تهران استخدامش می کردند

میشد بادیگارد قماربازا...

بچه که بوده باباش می میره

خودش می مونه و مادرش

کاری از دست مادر هم بر نمی یومد

سند خونه رو گذاشته بود توی طاقچه

تا از کلانتری زنگ می زدند ، می دونست دعوا کرده و باید بره بیرونش بیاره

وقتی می رفت کلانتری همه می شناختنش و می گفتند مادر شاهرخه

خیلی ها می گفتند: این پسر که برات آبرو نذاشته ، چرا نفرینش نمی کنی؟!!!

مادر هم سر نمازها گریه می کرد و می گفت:

خدایا بچه ی من رو سرباز امام زمان عج قرار بده

خیلی ها از این دعای مادر خنده شون می گرفت

می گفتند: بچه ی قمار باز و مشروب خور و مست تو کجا و امام زمان عج کجا؟!!!!

اما انگار اثر دعای مادر رو نادیده گرفته بودند


... سال 57 همراه انقلاب ، درون شاهرخ هم انقلابی بپا شد

توبه کرد و شد عاشق امام خمینی

رفت جبهه و کاری کرد کارستون

عراقی ها تا می فهمیدند شاهرخ توی منطقه ی عملیاتیه ، تنشون می لرزید

صدام برا سرش جایزه بزرگی گذاشته بود

تا اینکه بالاخره توی یه عملیات شهید شد

پیکرشم برنگشت

انگار می خواست حضرت زهرا سلام الله علیها براش مادری کنه...

 

اینه اثر دعای مادر

بچه ها نکنه از دعای خیر مادرمون محروم بشیم

نکنه مادرمون ازمون برنجه

دست مادرمون رو ببوسیم

به قول شاعر:

آبروی اهل دل از خاک پای مادر است
                              هر چه دارند این جماعت از دعای مادر است

سلامتی همه ی مادران عزیز و شادی روح مادران از دنیا رفته صلوات

 

                                            بخشی از خاطرات شهید شاهرخ ضرغام

                                            منبع: کتاب حر انقلاب

montazerani بازدید : 1186 شنبه 12 اسفند 1391 نظرات (1)

دِلـَتــ که هوای بـ ـابـ ـا را بکند

دیـگر نـه کـربـلا مـی خواهی نـه عـاشـورا

فقط چـشمانــــت خـرابـه شـام مـی بـیـند

و دخـتـری کـه آرام بـ ـابـ ـا را نـ ـاز مـی کـرد



راستی قرار نیســــت بیایی ؟

مدت هــــاست

که بــــرای آمـــدنت

اســــــفند دود کــــرده ایم ...بـ ـابـ ـا

montazerani بازدید : 1168 جمعه 11 اسفند 1391 نظرات (0)

ثامن تم : ای شهید در قنونت ما را دعا کن...

 

آستیــــــن خالــــــے ات نشــــــان از مردانگــــــے ست..
با ایــــــن دو دســــــت ســــــالم،
هنوز نتــــــوانسته ام یــــــک قنــــــوت اینــــــچنینے بخــــــوانم ...

montazerani بازدید : 1913 شنبه 05 اسفند 1391 نظرات (0)

خداوندا! روزي شهادت مي‏خواهم كه از همه چيز خبري هست، الا شهادت ...

... خداوندا! فقط مي‏خواهم شهيد شوم، شهيد در راه تو. خدايا مرا بپذير و در جمع شهدا قرار بده. خداوندا! روزي شهادت مي‏خواهم كه از همه چيز خبري هست، الا شهادت...

با تمام وجود درك كردم كه عشق واقعي تويي و عشق به شهادت بهترين راه براي دست يافتن به اين عشق است.

نمي‏دانم چه بايد كرد؛ فقط مي‏دانم زندگي در اين دنيا بسيار سخت مي‏باشد. واقعاً جايي براي خودم نمي‏يابم. هر موقع آماده مي‏شوم چند كلمه‏اي بنويسم، آن­قدر حرف دارم كه نمي‏دانم كدام را بنويسم؟ از درد دنيا، از دوري از شهدا، از سختي زندگي دنيايي، از درد دست خالي بودن براي فرداي آن دنيا و هزاران هزار حرف ديگر كه در يك كلام اگر نبود اميد به حضرت حق واقعاً چه بايد مي‏كرديم؟!

راستي چه بگويم؟ سينه‏ام از دوري دوستان سفر كرده، از درد، ديگر تحمل ندارد. خداوندا! تو كمك كن چه كنم؟ فقط و فقط به اميد و لطف حضرت تو اميدوار هستم. خداوندا! خود مي‏دانم بد بودم و چه كردم كه از كاروان دوستان شهيدم عقب مانده‏ام و دوران سخت را بايد تحمل كنم. اي خداي كريم! اي خداي عزيز و رحيم و كريم! تو كمك كن به جمع دوستان شهيدم بپيوندم.

وقتي به عكس نگاه مي‏كنم، از درد سختي كه تمام وجودم را مي‏گيرد، ديگر تحمل ديدن ندارم. دوران لطف بي‏منتهاي حضرت حق، دوران جهاد، دوران عشق دوران، رسيدن آسان به حضرت حق. واي! من بودم نفهميدم. واي! من هستم كه بايد سختي دوران را طي كنم. الله‏اكبر؛ خداوندا! خودت كمك كن. خداوندا! تو را به خون شهداي عزيز و همه بندگان خوبت قسم مي‏دهم شهادت را در همين دوران نصيب بفرما. و توفيقم بده هر چه زودتر به دوستان شهيدم برسم.

فرازهايي از وصيت‏نامه شهيد احمد كاظمي

montazerani بازدید : 1085 شنبه 05 اسفند 1391 نظرات (0)
پسرم عارفی صبور بود که همه او را به اخلاق کریمه می شناختند. در کنار کار معلمی به جبهه می رفت و وقتی برمی گشت گاهی در تعاونی محله، بی توقع به کار مردم می رسید. روزی در محل توزیع ارزاق عمومی، جمعیت زیادی صف کشیده بودند و عده ای سعی می کردند که زودتر سهمیه ی خود را بگیرند و بروند. گرمای طاقت فرسای تابستان بود. ناگهان از ته صف زنی با شتاب به سمت علی محمد آمد و بی مقدمه و بی هیچ دلیلی چند حرف رکیک با صدای بلند به او زد. پسرم هیچ عکس العملی نشان نداد و همین باعث شد که زن عصبی تر شود و در مقابل جمعیت، آب دهن روی پسرم بیندازد. علی محمد فقط صورتش را برگرداند و چند بار این آیه را خواند: و الکاظمین الغیظ و العافین عن الناس.

این صبوری و تقوای پسرم باعث شد زن شرمنده شود و مردم او را سرزنش کنند.

(شهید علی محمد صباغ زاده/ ما اینجا عاشق شده ایم ص163-162)


montazerani بازدید : 1565 جمعه 04 اسفند 1391 نظرات (0)

 

میگفت وقتی پیکر یکی از شهداء رو آوردن ، دخترش تابوت رو باز کرد


 و هی دنبال یه چیزی میگشت ...

یه دفعه انگشت دست بابا رو پیدا کرد و هی انگشت رو میکشید 

رو سرش و میگفت :

20 ساله بابام دست رو سرم نکشیده....
 

خوشا آنان که با عزت ز گیتی /  بساط خویش برچیدند و رفتند

ز کالاهای این آشفته بازار  /  شهادت را پسندیدند و رفتند

montazerani بازدید : 1128 پنجشنبه 03 اسفند 1391 نظرات (0)

پیش از عملیات خیبر، با شهید زین الدین و چند تا از دوستان دیگر رفتیم برای بازدید از منطقه ای در فکه. موقع برگشتن به اهواز، از شوش که رد می شدیم، آقا مهدی گفت: «خوب، حالا به کدام میهمانخانه برویم؟!»

گفتیم: «مهمانخانه ای هست بغل سپاه شوش که بچه ها خیلی تعریفش را می کنند.»

رفتیم. وضو که گرفتیم، آقا مهدی گفت: «هر کس هر غذایی دوست داشت سفارش بدهد.»

بچه ها هم هر چی دوست داشتند سفارش دادند. بعد رفتیم بالا، نماز جماعتی خواندیم و آمدیم نشستیم روی میز.آقا مهدی همین طوری روی سجاد نشسته بود، مشغول تعقیبات. بعضی از مردم و راننده ها هم در حال غذا خوردن و گپ زدن بودند. موی بدنمان سیخ شد. این مردم هم با ناباوری چشمهاشان متوجه بالکن بود که چه اتفاقی افتاده است!

شاید کسانی که درک نمی کردند، توی دلشان می گفتند مردم چه بچه بازیهایی در می آورند!

خدا شاهد است که من از ذهنم نمی رود آن اشکها و گریه ها و «الهی العفو» گفتن های عاشقانه آقا مهدی که دل آدم را می لرزاند.

شهید زین الدین توی حال خودش داشت می آمد پایین. شبنم اشکها بر نورانیت چهره اش افزوده بود با تبسمی شیرین آمد نشیت کنارمان. در دلم گفتم: «خدایا! این چه ارتباطی است که وقتی برقرار شد، دیگر خانه و مسجد و مهمانخانه نمی شناسد!»

غذا که رسید، منتظر بودم ببینم آقا مهدی چی سفارش داده است. خوب نگاه می کردم. یک بشقاب سوپ ساده جلویش گذاشتند. خیال کردم سوپ چاشنی پیش از غذای اصلی است! دیدم نه؛ نانها را خرد کرد، ریخت تویش، شروع کرد به خوردن....

از غذا خوری که زدیم بیرون، آقا مهدی گفت: «بچه ها طوری رانندگی کنید که بتوانم از آنجا تا اهواز را بخوابم.»

بهترین فرصت استراحتش توی ماشین و در ماموریتهای طولانی بود!

montazerani بازدید : 1065 جمعه 27 بهمن 1391 نظرات (0)

نماز رزمندگان

 


"نماز عشق دو ركعت" است كه وضوي آن جز با خون صحيح نيست. نمازي است

كه هرجا نمي‌شود بجا آورد مگر در قتلگاه، پس با فضيلت‌ترين آن در حرم كربلاست.


"نماز عشق دو ركعت است" مقدمات فراوان مي‌خواهد، اول عاشق بايد دل

را به اشك شستشو دهد؛ بعد، از عشق لقاء بسوزد. تا آنكه اين سوختن در خانه تنش افتد و با خون، وضويش را آماده سازد.


"نماز عشق دو ركعت است" بعد از نماز، ملائك را در اطراف مي‌بيني كه آماده‌اند تا تو را به معراج و ديدار خدا برند. معمولاً در جبهه بجا آورده مي‌شود. بر تمامي آنها كه به جبهه مشرف شده‌اند واجب مي‌شود؛ چون شهادت را انتخاب كرده‌اند. اين دو ركعت نشانه‌ي پيروزي است. چون شهادت نيز خود پيروزي است.


نماز رزمندگان

"نماز عشق دو ركعت است" اما نمي‌شود؛ نوشت چرا كه نوشتن براي اين نشايد.

"نماز عشق دو ركعت است" ركعت اول‌: خونين شدن "تن" ركعت دوم:‌ آزاده شدن" روح"

كسي نيست و نخواهد آمد كه لذت و مناجات اين نماز را بداند، چرا كه بجا آورندگان آن شهيدانند و كسي ندانست كه عاشق با اين نماز تا كدامين منزل دوست را پيمود اما غنچه‌هاي باز شده خونين در بدنش گواهي مي‌دهند كه به سرمنزل لقاء رسيده است.


شهيد هيبت الله فرجي

montazerani بازدید : 1005 پنجشنبه 26 بهمن 1391 نظرات (0)

 

محمد رشید صدیق فرمانده تیپ 24 مکانیزه عراق رو گرفته بودیم

نوسان فشار خون داشت.

اما هر چه معاینه اش می کردم دلیلش رو نمی فهمیدم

 

.... یه کم آروم شده بود.

تا اینکه صدای حسن باقری از سنگر فرماندهی بلند شد

حسن وقتی با بی سیم حرف میزد ، بلند صحبت می کرد تا صداش برسه اون ور

یه دفعه دیدم حالت سرتیپ عراقی بهم ریخت

رنگش به سرخی و سیاهی متمایل شد

با سختی پرسید: «شما هم این صدا را می شنوی دکتر؟»

پرسیدم: «منظورت را نمی فهمم، مگر تو صدایی می شنوی؟»

سرتیپ در حالی که در سنگر بی تابانه قدم می زد گفت:

«صدای یکی از ژنرال های شماست. بله اون صدا همه اش تو گوشمه.»

با تعجب پرسیدم: «ژنرال ما؟ حالا این ژنرال کی هست؟ از کجا می دونی ژنراله؟»

گفت : « چون همیشه فرمان می ده. فرمانهای مهم.

اون یک کار کشته و قویه. فرماندهان ما همه شون از او می ترسیدن.»

پرسیدم: «شما چه سابقه ای از اون ژنرال دارین که این طوری باعث ترس شما شده؟»

سرتیپ پاسخ داد: «سابقه حمله، شکست، فرار، مرگ،

تو جبهه ما صدای او به نام صدای عملیات شناخته شده.

هر وقت صدای اونو از پشت بی سیم می شنیدیم ، می ترسیدیم

صداش که می یومد قبل شروع حمله بوی شکست از روحیه فرماندهان ما بلند می شد

 

تازه فهمیده بودم دلیل نوسانات فشار خون سرتیپ از چیست؟

صدای شهید حسن باقری یا همان ژنرال ...

montazerani بازدید : 1013 چهارشنبه 25 بهمن 1391 نظرات (0)

 

جایی برا موسسه روایت سیره ی شهدا نداشتیم

از همون اول یه خونه اجاره کرده و سیره ی شهدا رو راه انداخته بودیم

مدتی اجاره خونه عقب افتاده بود

هیچ منبع درامدی هم نداشتیم که اجاره رو تامین کنه

مسئول سیره بچه های موسسه رو جمع کرد و گفت بریم گلزار شهدا

همه راه افتادیم

رسیدیم سر مزار شهید زین الدین

مسئول سیره به تک تک بچه ها گفت:

گزارش کاراتون رو برا شهید بگین

تک تک گزارش دادیم

آخر سر مسئولمون خطاب به شهید زین الدین گفت:

ببین آقا مهدی! این وظیفه ی ما بود که انجام دادیم

الان هم اجاره خونه عقب افتاده ، صاحب خونه هم ما رو جواب کرده

تصمیم با خودتونه

اگه می خواین ما همچنان سیره شهدا رو نگه داریم ، اجاره ی مکانش رو جور کنین...

 

... صبح اول وقت روز بعد دیدم پدر شهید زین الدین اومد سیره

یه بسته پول گذاشت روی میز

جریان پول رو که پرسیدم ، گفت:

دیشب مهدی اومد به خوابم و گفت: این مبلغ رو برسونم به مسئول سیره ی شهدا

پول رو شمردیم ، دقیقا مبلغ اجاره ی عقب افتاده بود...

montazerani بازدید : 1221 یکشنبه 22 بهمن 1391 نظرات (0)

داشتم عکس های زمان شاه رو می دیدم

برخورد کردم به عکسی که بدجوری به غیرتم برخورد

درسته اون زمان رو درک نکرده و نبودم

اما خیلی خوب می تونم حس و حال هموطنام رو بعد از دیدن اون صحنه بفهمم

حس حقارت ... حس خورد شدن ... حس بی ارزشی ... حس نفرت

حالا اون عکس چی بود؟

توی اون عکس محمد رضا شاه به عنوان شخص اول مملکت خم شده بود و دست ملکه انگلیس رو می بوسید

این عکس رو براتون میذارم تا ببینید

ببینید زمانی چقدر حقیر بودیم




با عصبانیت و حس بدی که داشتم به سرعت صفحات رو ورق زدم

اما با کمال تعجب دیدم مث که این رشته سر دراز دارد

مث که شکسته شدن غرور و ملتمون عزت یکی دو بار نبوده

این شاه نا محترم ما انگار جلو همه باید سر تعظیم فرو می اورده و با حقارت دستشون رو می بوسیده

این عکسها هم بخش دیگری از شاهکارهای این شاه بی هویتمون بود


 


دیگه تحمل نداشتم

کتاب رو بستم و رفتم سراغ عکس های امام

عکسا و نوشته ها و ابهتش ، غرور خدشه دار شده ام رو تسلی داد

توی عکسای امام خبری از حقارت و پستی جلوی دشمن نبود

توی عکسای امام و مردای انقلابی عزت دیدم

توی دلم احساس غرور کردم و به سرزمین آزاد شده از استکبار شاهنشاهی بالیدم

توی همین ورق زدنها خاطره ای دیدم

طرف به امام خمینی گفته بود: یارانت کجان که دل بهشون خوش کردی؟

امام فرموده بود: سربازان من توی قنداقه ان

شاید اون یارو خندیده باشه

اما همون قنداقه نشین ها سال 57 ثابت کردند امام بیراه نگفته

انگار یه حسی بهم گفت ، امام به تو هم امید داشته

تو رو هم از زمان قنداقه بودن باور کرده

واسه همین قلمم رو برداشتم و زیر عکس امامم نوشتم:


 

montazerani بازدید : 1312 شنبه 21 بهمن 1391 نظرات (0)

آلبوم تصاویر شهید علم الهدی , عکس های شهید علم الهدی , شهید علم الهدی به روایت تصویر

 

" معبر " جلاد معروف ساواک اومده بود خونه شون

می خواست کمد سید حسین رو بازرسی کنه

با کفش اومد روی قالی

سید حسین سرش داد کشید و با صدای بلند گفت:

ما روی این فرش نماز می خونیم ، کفشات رو در بیار

غرور " معبر " شکست

 

۱۴ سالش بود که ساواک دستگیرش کرد

انداختنش توی بند زندانیان نوجوان بزهکار

فکر می کردند اینجوری از راه به در میشه و دیگه کار انقلابی نمیکنه

توی زندان نوجوونای بزهکار اذیتش می کردند

اما سید حسین با صبر و حوصله سعی کرد هدایتشون کنه

بعد از مدتی مأمورین ساواک صحنه ی عجیبی دیدند

دیدند همون جوونای لا اوبالی به امامت سید حسین توی زندان دارن نماز می خونن

کلاس قرآنشون هم براه بود...

 

                               خاطره ای از زندگی شهید سید حسین علم الهدی

                               منبع: کتاب سفر سرخ ، صفحه ۲۲

 

montazerani بازدید : 1363 جمعه 20 بهمن 1391 نظرات (0)

همیشه حاضر بود

هیچ وقت خودش رو کنار نمیکشید

حتی وقتی بنی صدر خلع درجه اش کرد. با لباس بسیجی می رفت سپاه

مثل یه بسیجی صفر کیلومتر کار می کرد

طرح میداد و برنامه ریزی ستادی میکرد

اصلا براش مهم نبود که تا دیروز سرهنگ بوده و امروز یه بسیجی ساده است

فقط به خدمت فکر میکرد

(خاطراتی درمورد شهید صیاد شیرازی)

montazerani بازدید : 1545 چهارشنبه 18 بهمن 1391 نظرات (0)

رزمنده تازه واردی به یکی از بچه ها گفت:

وقتی در تیررس دشمن قرار می گیری برای اینکه کشته نشی چی میگی؟

اونم جواب داد: اولاْ باید وضو داشته باشی

بعد رو به قبله و طوری که کسی نفهمه میگی:

اللهم الرزقنا ترکشنا ریزنا بدستنا یا پاینا و لا جای حساسنا برحمتک یا ارحم الراحمین

بعد که عربی به فارسی برگردانده شد ، آن برادر ساده گفت:

اخوی غریب گیر آوردی؟

montazerani بازدید : 1637 سه شنبه 17 بهمن 1391 نظرات (1)


بزرگ‌ترین تنبیه برای نیروها و مسئولان، نارضایتی حاجی و بهترین تشویق برای آن‌ها، لبخند رضایتش بود؛ اگرچه خیلی دیر از کاری ابراز رضایت می‌کرد. همه می‌دانستند در تخلف‌ها با کسی عقد برادری نبسته است و هیچ‌کس حاشیه امنی در تخلفات نداشت. در یک کلام، کسی می‌توانست در برابر او دوام بیاورد که بسیار منضبط جدی و مصمم و متعهد و مطیع باشد.

 تشویق، توجه و تقدیرش، لذت دنیا را داشت. همین که کسی می‌فهمید، حاجی او را زیر نظر دارد و از کارش رضایت دارد، برایش بس بود.

کسی را سراغ ندارم که مدتی زیر دست حاج احمد کاظمی بوده باشد، (حتی با چند واسطه) و به این زیردستی افتخار نکند، حتی اگر مورد تنبیه واقع شده باشد.

montazerani بازدید : 1532 دوشنبه 16 بهمن 1391 نظرات (0)

 

بعد از شهادت پدر ، نامه های زیادی به منزل ما سرازیر شد

این نامه ها در زمان حیات پدر هم به منزل ما می یومد

ما فکر می کردیم که نامه ها اداری است و در مورد اونها کنجکاوی نمی کردیم

اما بعد از شهادت پدرمان متوجه شدیم قضیه ی نامه ها چیه

نامه ها از سوی خانواده های بی سرپرست یا فقیری بود که پدر بهشون کمک می کرد

مادر بعد از سالها متوجه شد که پدر دو سوم حقوقش رو صرف این خانواده ها می کرده

                                                   

                                              خاطره ای از زندگی شهید صیاد شیرازی

                                               به نقل از پسر شهید

montazerani بازدید : 2017 یکشنبه 15 بهمن 1391 نظرات (0)


رفته بود كوير

می خواست رفت و آمد قاچاقچيان رو ببنده

همون جا بود كه با مشكل آب مرد روستا آشنا شد

قنات های روستا خشكيده بود

بايد لايه روبی می شد

ماشينش رو فروخت و با پولش امكانات خريد

خودش رفت و قنات ها رو تعمير كرد و آب روستا رو راه انداخت...

montazerani بازدید : 2324 شنبه 14 بهمن 1391 نظرات (0)


 

اسیر شده بودیم

ما رو بردند « اردوگاه العماره »

داخل اردوگاه تعدادی از شهدای ایرانی رو دیدم 

معلوم بود بعد از اسارت به شهادت رسیده بودند

جمله ای که روی دست یکی از شهدای اونجا نوشته شده بود

با خوندنش مو به بدنم راست شد و به شدت گریه کردم

اون جمله رو هیچ وقت فراموش نمی کنم

شما هم بخونید و فراموش نکنید

روی دست آن شهید با خودکار نوشته شده بود:

مادر! من از تشنگی شهید شدم

 

رفتند تا ما بمانیم ، نکند روزگار ما را با خود ببرد ...... شادی روح شهدا صلوات

montazerani بازدید : 1343 جمعه 13 بهمن 1391 نظرات (0)

 

 

فکش اذیتش می کرد.

دکتر معاینه کرد و گفت«فردا بیا بیمارستان.»

باید عکس می گرفت.

عکسش که آماده شد،رفتیم دکتر ببیند.

وسط راه غیبش زد.

توی راه روهای بیمارستان دنبالش می گشتیم.

دکتر داشت می رفت.

بالأخره پیداش کردم.

یک پیرمرد را کول کرده بود داشت از پله ها می برد بالا...

 

                                                             راوی: همسر شهید مهدی باکری

 

مؤمن دنبال فرصته تا ثواب جمع کنه...

از این موقعیت ها و کارهای خوب اطرفمون زیاده

مواظب باشیم ازشون غافل نشیم

montazerani بازدید : 1146 پنجشنبه 12 بهمن 1391 نظرات (1)

 

یک روز غروب توی سنگر نشسته بودیم

چایی می خوردیم ... صحبت می کردیم ... بساط شوخی هم براه ...

بحث داغ شده بود که زنبوری اومد داخل سنگر و شروع کرد به چرخ زدن

هر کار می کردیم زنبور بیرون نمی رفت

از بس سماجت به خرج داد ، برا بیرون کردنش کم کم همه بلند شدند

طوری شد که گفتیم: ببینیم چه کسی زودتر اون رو خارج می کنه

بعد از اینکه زنبور از سنگر خارج شد ، به بیرون کردنش اکتفا نکردیم

برای اینکه اون رو  از حوالی سنگر دور کنیم ، چند قدم از سنگر فاصله گرفتیم

همزمان با بیرون اومدن ما خمپاره ای به سنگر اصابت کرد و کاملاً ویرانش شد ....

montazerani بازدید : 1079 پنجشنبه 12 بهمن 1391 نظرات (0)

 

یکی از آشنایان خواب شهید پلارک رو دیده بود

می گفت ازش تقاضای شفاعت کرده

شهید پلارک بهش گفته:

من نمی تونم شما رو شفاعت کنم

تنها وقتی می تونم شفیع شما باشم که نماز بخونید و بهش توجه داشته باشید

همچنین زبانتون رو نگه دارید

در غیر این صورت هیچ کاری از دست من بر نمی آید...

 

به راستی چقدر مراقبیم؟!!!         

montazerani بازدید : 1986 چهارشنبه 11 بهمن 1391 نظرات (0)

سوار ماشین شدیم که بریم مأموریت

اما هر چه استارت زدیم ، ماشین روشن نمی شد.

مهرعلی گفت: فلانی فکر می کنم وضو نداری!

به سرعت پریدیم پایین و رفتیم وضو گرفتیم

وقتی سوار شدیم و دوباره استارت زدیم ، بلافاصله ماشین روشن شد...

 

                                        خاطره ای از زندگی شهید مهرعلی بهروزی

                                        راوی: همرزم شهید

montazerani بازدید : 1534 چهارشنبه 11 بهمن 1391 نظرات (0)

توی شهر بازی بچه گی هایم
چرخ و فلکهای بزرگی بودند....
اما آرزوی من تاب خوردن روی تاب خانه بود ...
روی پاهای تو 

 بابا ...



تصورش را نمی کردم بابای مهربانی که روزی مرا قنداقه پیچ تاب میداد

روزی کفن پوش روی دستان مادر بزرگ تاب می خورد...

 


 

شادی روح شهدای عزیزمان صلوات

montazerani بازدید : 967 دوشنبه 09 بهمن 1391 نظرات (0)

 

روزگاری جنگی در گرفت

نمی دانم تو آن روز کجا بودی؟

سر کلاس؟

سر کار؟

سر زمین کشاورزی؟

جبهه؟

یه ویلای امن دور از شهر؟

نمی دانم

اما می دانم خودم کجا بودم ، در گهواره!

روزگاری جنگی در گرفت .

من و تو شاید آن روز به قدری کوچک بودیم که حتی نمی دانستیم جنگ یعنی چه!

و اگر هم کشته می شدیم حتی نمی دانستیم به چه جرمی!

روزگاری جنگی در گرفت و عده ای بهای آزادی من و تو را پرداختند

و امروز تو ای دوست من:

مواظب قدمهایت باش!

پا گذاشتن روی این خون ها آسان نیست.

montazerani بازدید : 975 دوشنبه 09 بهمن 1391 نظرات (1)

 

اوایل ازدواجمون بود

برا خرید با سید مجتبی رفتیم بازارچه

بین راه با پدر و مادر آقا سید برخورد کردیم

سید به محض اینکه پدر و مادرش رو دید ، در نهایت تواضع و فروتنی خم شد

روی زمین زانو زد و پاهای والدینش رو بوسید

آقا سید با اون قامت رشید و هیکل تنومند در مقابل والدینش اینطور فروتن بود

این صحنه برا من بسیار دیدنی بود ...

 

                           خاطره ای از زندگی سردار شهید سید مجتبی هاشمی

                            به نقل از همسر شهید



montazerani بازدید : 678 یکشنبه 08 بهمن 1391 نظرات (0)

 

 

با حاج احمد متوسلیان کار داشتیم

رفتیم اتاق فرماندهی ، اما نبود

یادمون افتاد که روز چهارشنبه است و وقت نظافت

رفتم طرف دستشوئی ها

آنجا بود و در حال شست و شو

رفتم سطل رو ازش بگیرم اما نداد

گفتم: شما چرا حاجی؟!

همین طور که کار می کرد ، گفت:

 یادت باشه ! فرمانده موقع جنگ برادر بزرگتر همه حساب میشه

اما در بقیه ی مواقع ، کوچک ترین و حقیرترین برادر اون ها...                     

montazerani بازدید : 705 یکشنبه 08 بهمن 1391 نظرات (0)

 

غیبش می زد

درست سر سفره که همه نشسته بودند

می دیدی ظرف را برداشته و دارد می رود بیرون از خانه

می رفت کنار بچه های یکی از همسایه ها که اوضاع مالی مناسبی نداشت

می نشست و همان غذای کم را با آنها می خورد

 

با کمک به فقرا ، شادی هایمان را قسمت کنیم

این است پیام شهید...



montazerani بازدید : 508 شنبه 07 بهمن 1391 نظرات (0)

 

 

قمقمه اش را چپه می کرد توی دهن عراقی ها و می گفت:

مسلمون باید هوای اسیرها رو داشته باشه.

پا شد بره طرف بقیه اسرا، آر پی جی سرش را پَراند.

تشنه بود، قمقمه هم دستش بود.

 

 

تعجب نداره...

شهدای ما رهرو امامی بودند که توی سرزمین کربلا به اسب دشمنانش هم آب داد...

هنوز هم میشه حسینی بود ...

حسینی باشیم ...

مثل شهدا...

montazerani بازدید : 427 شنبه 07 بهمن 1391 نظرات (0)

 

جلوی مادر با ادب می نشست و میگفت:

- من رو بیشتر دوست داری یا خدا رو؟

مادر: خب معلومه خدا ، خدا رو

- امام حسین علیه السلام رو بیشتر دوست داری یا خدا رو ؟

مادر: امام حسین علیه السلام رو هم برای خدا می خوام

- پس راضی هستی که من شهید بشم. فدای امام حسین علیه السلام بشم؟!

اینجوری مادرش رو راضی کرد و رفت ... رفت و فدای امام حسین علیه السلام شد

 

montazerani بازدید : 464 چهارشنبه 04 بهمن 1391 نظرات (0)

 

+ دیــــروز:

 

دانش آموز بود

از مدرسه برگشته بود خونه که نگاهم بهش افتاد

شدت سرما تمام گونه ها و دست هاش رو سرخ و کبود کرده بود

پدرش همون شب تصمیم گرفت براش یه پالتو بخره

دو روز بعد مهدی با پالتوی نو و زیبا رفت مدرسه

اما غروب که از مدرسه برگشت با عصبانیت پالتو رو پرت کرد گوشه اتاق

همه تعجب کرده بودیم

در حالی که اشک توی چشماش حلقه زده بود ، گفت:

چطور راضی بشم پالتو بپوشم وقتی دوستم از شدت سرما به خودش می لرزه...

 

 

+ امــــروز:

 

مامان! رفیقم یه لباس خریده ۳۰ هزار تومن

لباس من باید ۳۵ هزار تومن باشه

وگرنه جلوش کم میارم ....

 

                       خاطره ای از نوجوانی سردار شهید مهدی باکری

                       به نقل از خانواده ی شهید


montazerani بازدید : 665 سه شنبه 03 بهمن 1391 نظرات (0)

 

پست نگهبانی اش افتاده بود نیمه شب

سر پست نشسته بود رو به قبله و اطرافش رو می پایید

آروم آروم هم با خودش زمزمه می کرد

 

... نفر بعدی که رفت پست رو تحویل بگیره

دید مهدی افتاده به سجده

با صورت افتاده بود روی خاک

هر چه صداش کرد ، جوابی نشنید

بلندش کرد

دید یه تیر خورده به پبشونیش و شهید شده

 

... فکر شهادتش اذیتمون می کرد

غریبانه شهید شده بود

توی تنهایی ، نیمه شب ، بدون اینکه کسی بفهمه

خیلی خودمون رو می خوردیم و ناراحت بودیم

تا اینکه یه شب اومده بود به خواب یکی از بچه ها

بهش گفته بود: نگران نباشید!

همین که تیر خورد به پیشونیم به زمین نرسیده افتادم توی آغوش امام حسین (ع)

 

                                       خاطره ای از شهید مهدی شاهدی

                                       راوی: همرزم شهید

montazerani بازدید : 632 دوشنبه 02 بهمن 1391 نظرات (0)

 

قبل از انقلاب رفت سربازی

جناب سرهنگ گفته بود خدمتت رو باید در منزل من بگذرانی

کارش این بود که کارهای منزل سرهنگ رو انجام بده

به محض ورود به منزل ، دید همسر سرهنگ وضع زننده ای داره

سریع از خونه زد بیرون و برگشت پادگان

سرهنگ برای این کارش تنبیه اش کرد

هجده توالت رو باید به تنهایی می شست

بعد از یک هفته از گذشت این تنبیه سرهنگ اومد و گفت:

حالا دوست داری برگردی تو خونه ی من کار کنی یا نه؟

عبدالحسین بهش گفت: اگه تا آخر خدمت مجبور باشم همه ی کثافت های توالت رو در بشکه خالی کرده و به بیابان بریزم ، باز هم پا توی خونه ی شما نمیذارم

بیست روز دیگه هم این تنبیه ادامه پیدا کرد

تا اینکه مسئولین پادگان خودشون خسته شدن و رهایش کردند

 

                               خاطره ای از شهید عبدالحسین برونسی

                                منبع: خاک های نرم کوشک ص ۱۸

montazerani بازدید : 681 یکشنبه 24 دی 1391 نظرات (0)

 

امام جماعت واحد تعاون بود

بهش می گفتند حاج آقا آقا خانی

روحیه عجیبی داشت

زیر آتیش سنگین عراق ، شهدا رو منتقل می کرد عقب

توی همین رفت و آمدها بود که گلوله مستقیم تانک سرش رو از تنش جدا کرد

چند قدمیش بودم

هنوز هم تنم می لرزه وقتی یادم میاد

از سر بریده اش صدا بلند شد: السلام علیک یا اباعبدالله...


montazerani بازدید : 979 پنجشنبه 21 دی 1391 نظرات (0)

 

گونی بزرگی را گذاشته بود روی دوشش

داشت توی سنگرها جیره پخش می کرد

بچه ها هم باهاش شوخی می کردند:

- اخوی دیر اومدی.

- برادر می خوای بکشیمون از گشنگی؟

- عزیز جان ! حالا دیگه اول میری سنگر فرماندهی برای خودشیرینی؟!!!...

 

...گونی بزرگ بود و سر اون بنده ی خدا پایین

کارش تموم شد

گونی رو که گذاشت زمین همه شناختنش

اون کسی نبود جز محمود کاوه

فرمانده ی لشکر...

همسنگران

حاج حمید

محکآسایشگاه خیریه کهریزک

بنیاد خیریه مهر نور, بنر حمایتی,بنر خیریه,بنر مهر نور

در انتظار یار

سربداران

لوگوي ما

هواداران کربلایی مجید نریمانی

پایگاه سایبری بشارتی هامعبر سایبری منتظران مهدیلوگوي ما

پایگاه مقاومت بسیج شهید شاهسونی

mahdibiya.ir ║ مـهـدے بـیـا

ایثار و شهادت در دفاع مقدس

در انتظار او ...

ذاکرين12

پايگاه اينترنتي كميل

پاتوق عمارها

معبرسايبري ساوه

عطرکربلا


پايگاه اينترنتي كميل


مولامهدی گل یاس

تعداد صفحات : 5

درباره ما
نویسندگان گروه: بگذار گمنام بمانیم http://sarbandhay-khaki.ir
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • نویسندگان
    لینک دوستان
  • شاهدان زمان
  • تبادل لینک
  • ♦ منتظران شهادت ♦
  • باب اسفنجی
  • تور تایلند
  • گنجینه
  • خاکریز سایبری خادم الشهداء
  • پایگاه فرهنگی مهدیاردوزدوزانی
  • مولا مهدی گل یاس
  • تبادل لینک
  • اس ام اس خنده دار
  • سایت تفریحی و سرگرمی
  • پروژه مقاله برنامه
  • وبلاگ آمنین
  • معبر سایبری♥ســــــاوه♥
  • قندون
  • شهدای شهرستان مهران
  • هیئت منتظران حضرت مهدی (عج)شهرستان مهرا
  • لایسنس موقت نود32 رایگان
  • خرید شارژ ایرانسل
  • ????? ????
  • سایت تفریحی
  • بنر سازان آینده
  • کسب درامد اینترنتی
  • هدف از صالحین تغییر رفتار است
  • نوجوانان پایگاه شهید سید مصطفی خمینی
  • خبرنامه
  • هواداران کربلایی مجید نریمانی
  • پایگاه فرهنگی مذهبی جنگ و زن
  • رزمنده سایبری ولایت
  • سایت تبادل لینک ترانه سکوت
  • طرح با تو حرف می زند
  • چت روم فارسی
  • شهدا
  • «وَ مِزاجُهُ مِنْ تَسْنیم»
  • شهدای صحنه
  • قلم سرخ
  • لینک باکس اندیشه گستر
  • ازشهداتابهشت
  • دریای بی کران
  • شارژایرانسل
  • هرکه دارد هوس کرببلا بسم الله
  • پایگاه فرهنگی و اطلاع رسانی تبیان زنجان
  • خاکیان افلاکی
  • در انتظار یار
  • مرکا(شهدا ذخائر عالم بقا هستند)
  • مرصاد(کمین گاه حق)
  • ahmad kazemi
  • یوسف زهرا(عج)
  • حضرت مهدی(عج)...دلتنگتم
  • نردبان عروج
  • کربلایی 110
  • گروه تواشیح معراج النبی (ص) شهرستان بابل
  • شوریده و شیدا
  • رزمنده سایبری
  • آیینه ی خدا
  • جـــــنـــــگ نـــــــــــــرم
  • خـورشـیـد طــوس
  • قلم بلاگ
  • از عــــمـــــق وجــــــود
  • شـیـطـان پـرسـتـی
  • سیب سلامت
  • به سوی رستگاری
  • ایمان به توانایی های خود
  • ابزارهای رایگان وب ابزارک
  • صراط علی ع
  • جوان آسمانى
  • پایگاه اطلاع رسانی روح الامین
  • لاله های بخش کومله
  • خیمه گاه اباالفضل(ع)
  • عاشقانه های من
  • هوانورد
  • html
  • جمعه و انتظار
  • به یاد اون روزها...!
  • بچه مسجدی ها
  • به دنبال رفیق
  • روزنوشتــــ ـهآیِ من
  • شلمچه سرزمين عاشقان وعارفان
  • به یاد شهدا ، شهدا التماس دعا
  • نمره ما پیش شهدا چنده؟
  • عقربه های زمان....
  • شهید علم الهدی
  • شهید مطهری
  • شهید دیالمه
  • شهید چمران
  • شهید آوینی
  • (our magic teacher)
  • مسعود ده نمکی
  • حب العباس
  • آیه الله مکارم شیرازی
  • ریاست محترم جمهوری
  • سایت تخصصی مقام معظم رهبری
  • دفتر مقام معظم رهبری
  • وب سایت امام خمینی ره
  • آخرین مطالب ارسال شده
  • نظرسنجی
    شادی روح شهدا صلوات بفرستید؟
    آمار سایت
  • کل مطالب : 653
  • کل نظرات : 402
  • افراد آنلاین : 9
  • تعداد اعضا : 187
  • آی پی امروز : 187
  • آی پی دیروز : 39
  • بازدید امروز : 1,140
  • باردید دیروز : 75
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 8
  • بازدید هفته : 1,215
  • بازدید ماه : 1,406
  • بازدید سال : 27,408
  • بازدید کلی : 1,761,670