- آن روزها که دشمن به جانمان حمله کرد، شهدا ما را شرمنده خود کردند..
- نکند این روزها که دشمن به نانمان حمله کرده است، شرمنده شهدا شویم.
عنوان | پاسخ | بازدید | توسط |
![]() |
217 | 6897 | sarbandhay |
![]() |
183 | 6981 | baran |
![]() |
61 | 4598 | msn |
![]() |
16 | 1267 | baran |
![]() |
1 | 873 | msn |
![]() |
2 | 1072 | msn |
![]() |
4 | 993 | msn |
![]() |
1 | 868 | msn |
وسط جاده زد کنار.
زیر انداز پهن کرد، از صندوق عقب هم برای وضو آب آورد.
نمازمان را همان جا خواندیم؛ اول وقت.
شهید صیاد شیرازی
یادگاران 11،کتاب صیاد شیرازی، نوشته رضا رسولی، ص77
گنده لات تهران بود و توی مشروب فروشی کار می کرد هیکل بزرگی داشت و همه ازش حساب می بردند بعضی از قمار بازای بزرگ تهران استخدامش می کردند میشد بادیگارد قماربازا... بچه که بوده باباش می میره خودش می مونه و مادرش کاری از دست مادر هم بر نمی یومد سند خونه رو گذاشته بود توی طاقچه تا از کلانتری زنگ می زدند ، می دونست دعوا کرده و باید بره بیرونش بیاره وقتی می رفت کلانتری همه می شناختنش و می گفتند مادر شاهرخه خیلی ها می گفتند: این پسر که برات آبرو نذاشته ، چرا نفرینش نمی کنی؟!!! مادر هم سر نمازها گریه می کرد و می گفت: خدایا بچه ی من رو سرباز امام زمان عج قرار بده خیلی ها از این دعای مادر خنده شون می گرفت می گفتند: بچه ی قمار باز و مشروب خور و مست تو کجا و امام زمان عج کجا؟!!!! اما انگار اثر دعای مادر رو نادیده گرفته بودند ... سال 57 همراه انقلاب ، درون شاهرخ هم انقلابی بپا شد توبه کرد و شد عاشق امام خمینی رفت جبهه و کاری کرد کارستون عراقی ها تا می فهمیدند شاهرخ توی منطقه ی عملیاتیه ، تنشون می لرزید صدام برا سرش جایزه بزرگی گذاشته بود تا اینکه بالاخره توی یه عملیات شهید شد پیکرشم برنگشت انگار می خواست حضرت زهرا سلام الله علیها براش مادری کنه... اینه اثر دعای مادر بچه ها نکنه از دعای خیر مادرمون محروم بشیم نکنه مادرمون ازمون برنجه دست مادرمون رو ببوسیم به قول شاعر: آبروی اهل دل از خاک پای مادر است سلامتی همه ی مادران عزیز و شادی روح مادران از دنیا رفته صلوات بخشی از خاطرات شهید شاهرخ ضرغام منبع: کتاب حر انقلاب
هر چه دارند این جماعت از دعای مادر است
دِلـَتــ که هوای بـ ـابـ ـا را بکند دیـگر نـه کـربـلا مـی خواهی نـه عـاشـورا فقط چـشمانــــت خـرابـه شـام مـی بـیـند و دخـتـری کـه آرام بـ ـابـ ـا را نـ ـاز مـی کـرد راستی قرار نیســــت بیایی ؟ مدت هــــاست که بــــرای آمـــدنت
داشتم عکس های زمان شاه رو می دیدم
برخورد کردم به عکسی که بدجوری به غیرتم برخورد
درسته اون زمان رو درک نکرده و نبودم
اما خیلی خوب می تونم حس و حال هموطنام رو بعد از دیدن اون صحنه بفهمم
حس حقارت ... حس خورد شدن ... حس بی ارزشی ... حس نفرت
حالا اون عکس چی بود؟
توی اون عکس محمد رضا شاه به عنوان شخص اول مملکت خم شده بود و دست ملکه انگلیس رو می بوسید
این عکس رو براتون میذارم تا ببینید
ببینید زمانی چقدر حقیر بودیم
با عصبانیت و حس بدی که داشتم به سرعت صفحات رو ورق زدم
اما با کمال تعجب دیدم مث که این رشته سر دراز دارد
مث که شکسته شدن غرور و ملتمون عزت یکی دو بار نبوده
این شاه نا محترم ما انگار جلو همه باید سر تعظیم فرو می اورده و با حقارت دستشون رو می بوسیده
این عکسها هم بخش دیگری از شاهکارهای این شاه بی هویتمون بود
دیگه تحمل نداشتم
کتاب رو بستم و رفتم سراغ عکس های امام
عکسا و نوشته ها و ابهتش ، غرور خدشه دار شده ام رو تسلی داد
توی عکسای امام خبری از حقارت و پستی جلوی دشمن نبود
توی عکسای امام و مردای انقلابی عزت دیدم
توی دلم احساس غرور کردم و به سرزمین آزاد شده از استکبار شاهنشاهی بالیدم
توی همین ورق زدنها خاطره ای دیدم
طرف به امام خمینی گفته بود: یارانت کجان که دل بهشون خوش کردی؟
امام فرموده بود: سربازان من توی قنداقه ان
شاید اون یارو خندیده باشه
اما همون قنداقه نشین ها سال 57 ثابت کردند امام بیراه نگفته
انگار یه حسی بهم گفت ، امام به تو هم امید داشته
تو رو هم از زمان قنداقه بودن باور کرده
واسه همین قلمم رو برداشتم و زیر عکس امامم نوشتم:
" معبر " جلاد معروف ساواک اومده بود خونه شون
می خواست کمد سید حسین رو بازرسی کنه
با کفش اومد روی قالی
سید حسین سرش داد کشید و با صدای بلند گفت:
ما روی این فرش نماز می خونیم ، کفشات رو در بیار
غرور " معبر " شکست
۱۴ سالش بود که ساواک دستگیرش کرد
انداختنش توی بند زندانیان نوجوان بزهکار
فکر می کردند اینجوری از راه به در میشه و دیگه کار انقلابی نمیکنه
توی زندان نوجوونای بزهکار اذیتش می کردند
اما سید حسین با صبر و حوصله سعی کرد هدایتشون کنه
بعد از مدتی مأمورین ساواک صحنه ی عجیبی دیدند
دیدند همون جوونای لا اوبالی به امامت سید حسین توی زندان دارن نماز می خونن
کلاس قرآنشون هم براه بود...
خاطره ای از زندگی شهید سید حسین علم الهدی
منبع: کتاب سفر سرخ ، صفحه ۲۲
توی شهر بازی بچه گی هایم
چرخ و فلکهای بزرگی بودند....
اما آرزوی من تاب خوردن روی تاب خانه بود ...
روی پاهای تو
بابا ...
تصورش را نمی کردم بابای مهربانی که روزی مرا قنداقه پیچ تاب میداد
روزی کفن پوش روی دستان مادر بزرگ تاب می خورد...
شادی روح شهدای عزیزمان صلوات
+ دیــــروز:
دانش آموز بود
از مدرسه برگشته بود خونه که نگاهم بهش افتاد
شدت سرما تمام گونه ها و دست هاش رو سرخ و کبود کرده بود
پدرش همون شب تصمیم گرفت براش یه پالتو بخره
دو روز بعد مهدی با پالتوی نو و زیبا رفت مدرسه
اما غروب که از مدرسه برگشت با عصبانیت پالتو رو پرت کرد گوشه اتاق
همه تعجب کرده بودیم
در حالی که اشک توی چشماش حلقه زده بود ، گفت:
چطور راضی بشم پالتو بپوشم وقتی دوستم از شدت سرما به خودش می لرزه...
+ امــــروز:
مامان! رفیقم یه لباس خریده ۳۰ هزار تومن
لباس من باید ۳۵ هزار تومن باشه
وگرنه جلوش کم میارم ....
خاطره ای از نوجوانی سردار شهید مهدی باکری
به نقل از خانواده ی شهید
چهل روز بعد از نماز صبح زیارت عاشورا می خوند
می خوند تا خدا دعاش رو مستجاب کنه و شهید بشه
با شوخی بهش گفتم: این عملیاتی که من تدارکش رو دیدم خیلی فشارش بالاست
اونقدر فشارش بالاست که اگه نخونی هم شهید میشی
نیازی به نذر کردن نداره
گفت: اگه شهید نشم ، باز از اول می خونم
اونقدر چهل روز چهل روز می خونم تا شهید بشم...
.. روز چهلم کار فیصله پیدا کرد و شهید شد
کار به دور دوم نکشید...
نمازای مستحبی زیاد می خوند
توی نمازای مستحبی به یه نماز دو رکعتی خیلی مقید بود
وقت خوندنش هم حال و هوای خاصی پیدا می کرد
همیشه بعد از نماز صبح می خوندش
می دونستم پشت هر کارش حکمت و دلیلی خوابیده
روی همین حساب یه روز ازش پرسیدم:
این دو رکعت نمازی که بعد از نماز صبح می خونی چیه؟
اولش از جواب طفره می رفت
وقتی اصرارم رو دید ، گفت: اگه قول میدی تو هم همیشه بخونی میگم
قول که دادم ، گفت:
من هر روز این دو رکعت نماز رو برا سلامتی و فرج امام زمان عج می خونم ...
خاطره ای از زندگی سردار شهید سید علی حسینی
راوی : همسر شهید
بچه ها !
ما هم می تونیم به شهید حسینی قول بدیم که این نماز رو همیشه بخونیما!!
چه کاری بهتر از اینکه هر روز از خدا درخواست سلامتی و فرج امام زمانمون رو کنیم؟
عاشقای مهدی صاحب الزمان بسم الله
وعده ی ما هر روز بعد از نماز صبح...
اگه کسی هم بینمون هست که صبح سخته براش ، قول بده توی طول روز حتما بخونه.
آقای مهر و ماه تاب دوری از فرزندان آواره اش را نداشت
بار سفر بست و به دیار داغدیدگان رفت
چه رفتنی زیباتر از این؟!
چه التیامی بهتر از نگاه مهربانش ؟!
چه دوایی شفابخش تر از دستان نوازشگرش؟!...
بابای مهربان امت!
خوش آمدی
ساعتی چند داغ از دست دادن پدرم را با حضورت از یاد بردم
برای دقایقی با وجود مهربانت یتیمی را فراموش کردم
همانطور که چند روزی است معنای یتیمی را بهتر از همیشه فهمیده ام
با تمام وجود به حرف آرمیتای شهید رضایی رسیده ام که می گفت: تو بابای امتی
بابای مهربانم! خوش آمدی...
قبل از انقلاب توی مغازه ی باباش کار می کرد
یه روز یه دختر بی حجاب اومد در مغازه
یادم نیست چی می خواست ، ولی محمود بهش نداد
دختره عصبانی شد
می گفت بابام توی حکومت شاه مسئولیت داره و تلافی می کنه
... شب دختره با باباش اومد دم درب خونه
تا محمود درب رو باز کرد ، زد توی گوشش
محمود خواست عکس العمل نشون بده ولی بابام نذاشت
می دونست پدر دختره توی دم و دستگاه رژیم برو بیایی داره
ممکنه دردسر درست بشه ...
... چند بار دیگه هم دختره اومد در مغازه
اما محمود بازم چیزی بهش نفروخت
بهش می گفت: ما به شما بی حجاب ها چیزی نمی فروشیم
خاطره ای از زندگی سردار شهید محمود کاوه
منبع: کتاب ساکنان ملک اعظم ۱ ، صفحه ۴
ای عزیز جانباز!
چه گفتی با آقایمان که ما محرمش نبودیم؟
نکند از روزگاری گفته باشی که ما را با خود برده است؟
نکند که ...
آنروز خیلی خوشحال شدی مرد
تو بودی و حضرت آفتاب
و غیرت دستهایی که در این روزگار بی غیرتی
طاقت دیدن اخمی بر صورت آقایش را ندارد
آنروز تو خندیدی
و من های های گریه کردم...
آقای مهر و آفتاب!
تولدت مبارک
خدا سایه ی پر مهر و محبتت را بر سر ما مستدام دارد
با سلام
شما دوست عزیز میتوانید دلتنگی های خودتون رو
به صورت نامه در فرم نامه ای زیر برای شهدا بنویسید
یا علی
تعداد صفحات : 7