
عنوان | پاسخ | بازدید | توسط |
![]() |
217 | 6897 | sarbandhay |
![]() |
183 | 6981 | baran |
![]() |
61 | 4598 | msn |
![]() |
16 | 1267 | baran |
![]() |
1 | 873 | msn |
![]() |
2 | 1072 | msn |
![]() |
4 | 993 | msn |
![]() |
1 | 868 | msn |


فرمانده با شور و حرارت مشغول صحبت بود و تقسیم وظایف میکرد و گروه ها یکی یکی توجیه
می شدند.
یکدفعه یادش آمد باید خبری را به قرارگاه برساند. سرش را چرخاند و به یک رزمنده نوجوان گفت:
پاشو با اون موتور سریع برو عقب این پیغام رو بده. رزمنده نوجوان بلند شد.
خواست بگوید موتور سواری بلد نیستم اما فرمانده آنقدر ابهت داشت که نتوانست چیزی بگوید.
دوید سمت موتور و فرمانش را توی دستش گرفت و شروع کرد به دویدن که صدای خنده همه ی
رزمندگان بلند شد.
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم



امید عزیز با رفتنش معنای " انسانیت " را دوباره به یادمان آورد
امید عباسی علاوه بر نجات دادن حتمی جان کودک از حادثه آتش سوزی ، پیش از این اقدام به تهیه کارت اهدای عضو کرده بود که پس از شهادت با رضایت خانواده ، تعدادی از اعضایش نیز اهدا شد
ذکر یک صلوات یا فاتحه نیز جهت شادی روح این عزیز خالی از لطف نیست.ممنون
روحش شاد و یادش در قلب مان همیشه زنده


بسمه تعالی
از: پاسدار عملیات ذبیح الله عالی
به: کارگزینی سپاه ساری
موضوع: کسر کردن حقوق ماهیانه
محترماً به عرض میرسانم چون اینجانب دارای چهار هکتار زمین زراعتی آبی و خشکه هستم و درآمد زیادی دارم و همین طور به خاطر اینکه حقوق من زیاد است، درخواست مینمایم که در اسرع وقت از حقوق ماهیانه من حدود 2000 تومان کسر نمایید.
خداوند همه ما را خدمتگزار اسلام و امام قرار بدهد. آمین
ذبیح الله عالی
خسته نباشی " آقا " که علمدار انقلابی …
خسته نباشی " آقا " که این همه سال رهبری کردی ما را
خسته نباشی " آقا " که اینقدر زخم زبان میشنوی و مانند جدت علی (ع) تحمل می کنی ؟
مولایم چاه داشت که سر در آن کند و با چاه صحبت کند شما چطور چاه دارید ؟
نگاه می کنم به نامت و می بینم چه زیباست " خامنه ای " ، سرشار از
همان حروف " خمینی " است ، گیرم با یک " آه " بیشتر ...
نگاه می کنم به مرامت و به همین " چفیه " که سالهاست همراه همیشگی شماست ، تا
مبادا فراموش کنیم فکه و والفجر مقدماتی را . خرمشهر و بیت المقدس را ...
اما می دانی !
چفیه خیلی به شما می آید ؛ شما که علمداری ، فرمانده کل قوایی .
هر جا کم می آوریم ،
همین که می بینیم شما رهبر مایی ،
آرام می شویم ...
من می نویسم “ کانال ”… سرمایی ها یاد کولر می افتند ، دیپلمات ها یاد سوئز ،
سیاستمداران یاد شبکه های رسانه ملی اما امام خامنه ای یاد “ حنظله ”می افتد یاد “ کمیل ”

تا کاشف غربت شهیدان گشتیم
مهدیعجل اله فرجه به خدا اگر مجوز می داد
دنبال مزار مادرش می گشتیم

مینویسم "کانال"…
سرماییها یاد کولر میافتند،
دیپلماتها یاد سوئز،
سیاستمداران یاد رسانههای ارتباط جمعی!
اما آنها که با تشنگی و عطش آشنایی دارند،
کانال برایشان واژه درد آوریست…
کانال برایشان تداعی کنندهی کانال "کمیل" و گردان "حنظله" است…
خدا را شکر رهبرم می فهمد زبان مرا...
حـالــش خیـلی بد می شـد...
یک بار خیلی اصرار کردیم که چرا؟
گفت : اگر در میان مین بودی و به خاطر اشتباهی چاشنی مین فسفری عمل می کرد
و دوستت برای این که معبر و عملیات لو نرود،
آن را می گرفت زیر شکمش و ذره ذره آب می شد و حتی داد نمی زد
و از ایــن ماجــرا فقط بوی گوشت کبــاب شده تـوی فضـا می ماند...
تو به این بو حساس نمی شدی ؟ !!!

تهران،گلزار شهدا،قطعه40(سرداران بی پلاک)...

شرمنـــــــــده از تو اے پـــــدر شهیـــــــد . . .
که تمـــــــام آرزوهــــــایت را بوسیــــــدے و گذشتــــے . . .و من نــــــگذشتــــــم . . !! و باز نتـــــــــــوانستم بگــــــذرم!!! شرمنـــــــــــــــــده ام . . .!

آغاز تازه ها هستی
بیا که با تو بیاغازم
آن جهانم را

به مناسبت میلاد مادر شهیدان حضرت زهرای اطهر(س) و روز مادر
مادر شهید مفقودالاثر «حمیدرضا مهرایی» میگوید: تولد حضرت زهرا(س) حمیدرضا با پول
توجیبیاش برای من پارچه چادری خرید؛ چادر را سر کردم و پاره شده اما آن را هنوز
هم یادگاری نگه داشتهام.

بوی عطرعجیبی داشت!
نام عطر را که میپرسیدم جواب سربالامیداد.
شهیدکه شد
تو وصیت نامه اش نوشته بود:
به خداقسم هیچگاه عطرنزدم؛هرگاه خواستم معطرشوم،ازته دل میگفتم:
السلام علیک یا اباعبدالله


باور نکردم و گفتم : لابد می خواد ریا نشه، پنهانی می خوانه ...
وقتی دو نفری توی سنگر کمین جزیره ی مجنون، بیست و چهار ساعت نگهبان شدیم
با چشم خودم دیدم که نماز نمی خواند! توی سنگر کمین، در کمینش بودم تا سر حرف را باز کنم . تو که برای خدا می جنگی، حیف نیست نماز نخونی ...
لبخندی و گفت : یادم می دی نماز خوندن رو ! بلد نیسی!؟
نه، تا حالا نخوندم !همان وقت داخل سنگر کمین، زیر آتش خمپاره های شصت دشمن، تا جایی که خستگی اجازه داد، نماز خواندن را یادش دادم .توی تاریک روشنای صبح، اولین نمازش را با من خواند. دو نفر نگهبان بعد با قایق پارویی که آمدند و جای ما را گرفتند. سوار قایق شدیم تا برگردیم. پارو زدیم و هور را شکافتیم. هنوز مسافتی دور نشده بودیم که خمپاره شصت توی آب هور خورد و پارو از دستش افتاد. آرام که کف قایق خواباندمش ...
لبخند کم رنگی زد. با انگشت روی سینه اش صلیب کشید و چشمش به آسمان یکی شد...
هر انــسانے عطــــــرے خـــاص دارد !
گاهــے برخــــے ،عجیـب بـوے خـــــــدا می دهند ...
كلاس دوم راهنمايى كه بود، مجلات عكس مبتذل چاپ مى كردند. در آرايشگاه، فروشگاه و حتى مغازه ها اين عكس ها را روى در و ديوار نصب مى كردند و احمد هر جا اين عكس ها را مى ديد پاره مى كرد. صاحب مغازه يا فروشگاه مى آمد و شكايت احمد را براى ما مى آورد. پدر احمد، رئيس پاسگاه بود و كسى به حرمت پدرش به احمد چيزى نمى گفت. من لبخند مى زدم. چون با كارى كه احمد انجام مى داد، موافق بودم. يك مجله اى با عكس هاى مبتذل چاپ شده بود كه احمد آنها را از هر كيوسك روزنامه اى مى خريد. پول توجيبى هايش را جمع مى كرد. هر بار ۲۰ تا مجله از چند روزنامه فروش مى خريد وقتى مى آورد در دست هايش جا نمى شد. توى باغچه مى انداخت نفت مى ريخت و همه را آتش مى زد. مى گفتم: چرا اين كار را مى كنى؟ مى گفت:اين عكس ها ذهن جوانان را خراب مى كند.
به نقل از مادر شهید
داشت توی محوطه پادگان قدم میزد و هر از گاهی آشغالهای افتاده روی زمین رو جمع می کرد
که یه دفعه وایساد. مثل اینکه چیزی پیدا کرده بود. رفتم نزدیکتر دیدم یه حلب خرماست که روش رو خاک و سنگ گرفته بنظر میومد یکمی ازش خورده بودند و انداخته بودنش اونجا. عصبانیت آقا مهدی رو اولین بار بود که میدیدم. با همون حالت غضب گفت: بگردید ببینید کی اینو اینجا انداخته؟یه چاقو هم بهم بدید. چاقو رو دادیم و نشست روی اون رو ذره ذره برداشت. گفتم: آقا مهدی این حلبی حتماً خیلی وقته که اینجاست نمیشه خوردش. یه نگاه عاقل اندر سفیه به من کرد و گفت: میدونی پول این از کجا اومده؟ میدونی پول چند نفر جمع شده تا شده یه حلب خرما؟ میدونی اینو با پول اون پیرزنی خریدند که اگر ۲۰ تومن به جبهه کمک کنه مجبوره شب رو با شکم گرسنه زمین بگذاره؟! شما نخورش خودم میبرم تا تهش رو میخورم. به نقل از همرزم شهید

مادرم زمانی که خبرشهــادتم را شنیدی گریه نکن!
زمان تشیع و تدفینم گریه نکن!
زمان خواندن وصیت نامه ام گریه نکن!
فقط زمانی گریه کن که مردان ما غیرت را فراموش می کنند و زنان ما عفت را!
وقتی جامعه ما را بی غیرتی و بی حجابی گرفت مادرم گریه کن که اسلام در خطر است.


اولین سالگشت تاسیس پایگاه اینترنتی سربندهای خاکی
تاسیس وب سایت:1391/01/30
- یکبار دیگر بهار نمایان گشت و تمام زیبایی ها را جلوه گر نمود. پایگاه اینترنتی سربندهای خاکی در طی زمان ایجاد، یک بهار را دیده است اما خود همیشه بهاری مانده است. طراوت، تازگی و نشاط ویژگی بهار است و سایت سربندهای خاکی یک سال است که بهاری بوده و قصد دارد برای همیشه به یاری خداوند و حمایت شما کاربران بهاری بماند.
- در راستای رهنمودهای والای مقام معظم رهبری مبنی بر هرچه بهتر زنده نگه داشتن یاد، نام و خاطره دلاورمردان سال های ارزشمند دفاع مقدس، “ پایگاه اینترنتی سربندهای خاکی” بر آن شد تا با بهره گیری از فن آوری روز، نسبت به این امر مهم اقدام نماید.
- هدف پایگاه اینترنتی سربندهای خاکی آشنا کردن هرچه بیشتر مردم عزیز ایران با قهرمانان ملی و ناگفته های آنان است اما کلام نورانی خداوند متعال که فرمود: ألا انّ حزبَ الله هُمُ الغالِبون توان مضاعفی را به جهادگران این عرصه میدهد. ما روزانه شاهد استقبال گروههای انسانی از سراسر جهان هستیم و بسیار خرسندیم که مشتاقان راستی و حقیقت انسانی هر روز با اشتیاق بیشتر به سوی این قهرمانان والا گرایش پیدا می کنند لذا در این یک سال که سپری شد تشکر ویژه ما از کاربران بزرگواری است که سایت ما را مورد توجه قرار دادند و با پیشنهاداها و انتقادهای خود به ما کمک کردند. هم اکنون پایگاه اینترنتی سربندهای خاکی بیش از۱۰ قسمت در خود جای داده است که اصلی ترین قسمتهای آن شامل:خاطرات شهدا، کد پیشواز سیم کارت از جنس ولایت ، کد نوای مذهبی وبلاگ ،فروشگاه مذهبی، درباره ما،تماس باما،پیوندها ،دیدگاه ها را به نمایش گذاشته است.
- مشتاق همراهی و دیدارتان در بخش های مختلف سایت هستیم
با تشکر خادم شما دوستان عزیز
خامنه ای ثروتمندترین رهبر دنیاست!
با این کلکسیون و با این همه ثروت:
ویلا ندارد ، بیت ندارد!
خانه اش به جای فرش ، عرش دارد
و گلیم و چند تکه آسمان!
همه چیز ساده است... مثل خانه زهرا(سلام الله علیها) ، مثل خیمه حسین (علیه السلام)!
حسینیه امام خمینی دارد!
چفیه دارد!
و عصایی که چوبش از شجره طوباست!
و دست مجروحی که
ریشه در " کف العباس " دارد...





به گوشی هنوز؟
بگو بچه ها تا میتوانند فشنگ های توسل خرج کنند...

خامنه ای سلاله ی زهراست،خامنه ای به مومنان مولاست.

شهید حاج احمد کریمی، که هم اکنون در گلزار شهدای علی بن جعفر قم مدفون است درعملیات کربلای ۵ در شلمچه به شهادت رسید؛ برای شهید شدن به هر دری زده بود، امّاشهادت قسمتش نمی شد. بعد از عملیّات کربلای ۴ حسابی رفته بود تو هم؛ شب عملیّات کربلای ۵ مصادف شده بود با شهادت حضــرت فاطـــمه (س) حاجی نشسته بود توی سنگر فرماندهی.
توی اون اوضاع و احوال که همه تو تب و تاب عملیّات بودند سراغ مدّاح رو گرفت . راضیشکرده بود تا براش روضه بخونه ، روضه حـــضرت زهــرا (س) ، مدّاح میخوند و حاجی گریه میکرد :
وقــتی که باغ می سوخت صــیّاد بی مـــروّت
مـــــرغ شکســـته پر را در آشـــیانـــه میزد
گردیـــــده بود بود قنــــــفذ همدست با مغیره
او با غــــلاف شـــمشیر این تازیانه مـــــیزد
همون شب بی بی شهادتش رو امضا کرد، صبح عملیّات که اومده بود برای سرکشی خط ،خمپاره خورد کنارش . فقط دو تا ساق پاش سالم ماند.
شـــــــهدا مثل ســــــــــتاره هایی میمونند
که یکی یکی راه رو تو تاریکی این دنیا به ما ها نشون میدن.
حـــــــــواسمون باشه اگه از شـــــــــــهدا دور بشیم راه رو گم کردیم….
شهید جعفری رو میگم
سی و چند سال قبل توی گیر و دار جنگ خواب حضرت زهرا سلام الله علیها رو دید
می گفت: خواب بی بی رو دیدم و می خوام گمنام بمانم و جنازه ام بر نگرده
همینطورم شد
توی عملیات فتح المبین مفقود شد و بعد از سی و چند سال هنوز جنازه اش برنگشته....
.... یکی دو سال قبل خانواده اش به همراه مادر شهید اومدند راهیان نور
به منطقه فتح المبین که رسیدند ، به مادر شهید نگفتند اینجا محل مفقود شدن پسرته
توی یادمان هم نبردنش و بهش گفتن: کنار اتوبوس بشین تا ما برگردیم
لحظاتی بعد مادر شهید به یکی از خادمین میگه:
پسرم! اینجا کجاست؟ چرا اینجا بوی بچه ی منو میده؟
خادم میگه: اینجا فتح المبینه مادر!
مادر شهید میگه: میشه کمکم کنی بریم توی یادمان؟
خادم کمکش می کنه و مادر آروم و لرزان میره توی یادمان
اونایی که فتح المبین رفتند می دونن یادمانش شیارهای باریکی برای عبور داره
مادر شهید وسط شیار نشست و با دستاش شروع کرد به خراش انداختن روی زمین
چند
تا جوون که پشت سر مادر شهید بودن و راه عبورشون بسته شده بود ، شروع
کردند به اعتراض که پاشو میخواین رد بشیم ... اینجا مگه جای نشستنه و ...
یهو مادر شهید بلند شد و با چشای پر از اشک رو به جمعیت گفت:
آی
مردم! شما اگه موبایل تون رو گم کنین در به در دنبالش می گردین ، اگه پول و
طلاتون رو گم کنین کلی غصه می خورین ... من سی و چند ساله پاره ی تنم رو
اینجا گم کردم .... میوه ی دل من همینجاست و هنوز برنگشته ...
دل جمعیت اتیش گرفت... کربلائی شد ... جاتون خالی

دولا دولا راه رفتند تا امروز بتوانیم راست راست راه برویم ...!!

هنوز صحنه تو در نبرد را بکشد
تو را شبیه غزل یا نه از غزل بهتر
کسی که زخم در غنچه کرد را بکشد
تو را که گرمترین خاطرات دیروزی
تمام دلخوشی فصل سرد را بکشد
تو را شبیه غزلهای عشق کرده و
بعد به نام شعله فقط رنگ زرد را بکشد
خطوط چهرهی یک آشنای زخم و سکوت
به شعر گفتهام این دفعه مرد را بکشد

صبح یک روز گرم تابستانی زیر سایه چادری در هفتتپه مأمن لشکر خط شکن 25 کربلا لابهلای تپه ماهورها ، تک و تنها نشسته بودم . شهید نورالله ملاح را دیدم که از دور در طراز نرم و ملایم نور با لبخندی از جنس سرور به طرفم میآمد . سرش را از ته تراشیده بود. مهربان کنارم نشست.
با احتیاط برانید
در جاده انقلاب روی یکی از تابلو ها نوشته شده بود ,جاده لغزنده است ،
دشمنان مشغول کارند ،با احتیاط برانید،
سبقت ممنوع ،دیر رسیدن به پست و مقام بهتر از هرگز نرسیدن به امام است ،
حداکثر سرعت بیشتر از ولی فقیه نباشد ،
اگر پشتیبان ولایت فقیه نیستید لااقل کمربند دشمن را نبندید،
با دنده لج حرکت نکنید ،با وضو وارد شوید این جاده مطهر به خون شهداست.
از آیت الله العظمی بهاالدینی پرسیدند: برای خودسازی چه ذکری بگوییم؟ فرمود: روزی چندین بار به خودتان بگویید: چقدر خوب میشه اگه من خوب بشم. بیا برای دل امام زمان (عج) و ظهورش ترک گناه را از خودمان شروع کنیم.
شب های دلهره،شب های بیم، شبهای چشم انتظاری، شبهای درد،رنج،حادثه،شب های دود و آتش و خون ، شب های جبل مروارید .
70/01/11 عملیات برون مرزی ،خانقین عراق،بچه های اراک،همدان و لشکر 9 بدر چه خوب از عهده دشمن برآمدند، یادشان گرامی
شادی روح حضرت روح الله و یاران با صفایش بلند صلوات ...
تعداد صفحات : 8