مجنون خنده های تو ام بیشتر بخند ای ابر مرد
"الهم الحفظ امامنا و قاعدنا سید علی الخامنه ای بالحجه...
عنوان | پاسخ | بازدید | توسط |
![]() |
217 | 6897 | sarbandhay |
![]() |
183 | 6981 | baran |
![]() |
61 | 4598 | msn |
![]() |
16 | 1267 | baran |
![]() |
1 | 873 | msn |
![]() |
2 | 1072 | msn |
![]() |
4 | 993 | msn |
![]() |
1 | 868 | msn |
مجنون خنده های تو ام بیشتر بخند ای ابر مرد
"الهم الحفظ امامنا و قاعدنا سید علی الخامنه ای بالحجه...
برای دریافت سایز اصلی بر روی عکس کلیک کنید
ما شهید ندادیم که مرغ و میوه ارزان شود،ما شهید دادیم که بیحیایی ارزان نشود. . .
از سنگر عشق شیر شکاران همه رفتند ..........مستانه ره پیر جماران همه رفتند
غمنامه بود ناله جانسوز عزیزان ..................ما با که نشینیم که یاران همه رفتندراستـــــی !
مرحوم آیت الله علی سعادت پرور تهرانی در آخرین جلساتی که با شاگردان خاص خودشان داشتند فرموده بودند: «مردنم را به من نشان دادند،
واضح واضح و هم اکنون نیز آن زمان برایم مشهود است،
دیدم که انبیا و اولیای الهی(ع) در تشییع جنازه ام شرکت کرده اند
و این به خاطر آن است که بنده چهل سال در وقت سحر با توجه،.......
یاد باد آن روزگاران یاد باد
یه روز فرمانده گردانمون به بهانه دادن همه بچه ها را جمع کرد و با صدای بلند گفت: کی خسته است؟
گفتیم: دشمن.
صدا زد: کی ناراضیه؟
بلند گفتیم: دشمن
دوباره با صدای بلند صدا زد: کی سردشه؟
ما هم با صدای بلندتر گفتیم: دشمن
بعدش فرماندمون گفت: خوب دمتون گرم، حالا که سردتون نیست می خواستم بگم که پتو به گردان ما نرسیده !!!
یه همچین رزمنده هایی داشتیم ما
چراغهای مسجد دسته دسته روشن میشوند. الحمدلله، ده شب مجلس با آبروداری برگزار شد.
آقا سید مهدی که از پلههای منبر پایین میآید، حاج شمسالدین ـ بانی مجلس ـ هم کم کم از میان جمعیت راه باز میکند تا برسد بهش.
جمعیت هم همینطور که سلام میکنند راه باز میکنند تا دم در مسجد.
وقت خداحافظی، حاجی دست می کند جیب کتش…
آقا سید، ناقابل، اجرتون با صاحب اصلی محفل…
دست شما درد نکند، بزرگوار!
امروزدر این سرزمین پهناور و در این نظام اسلامی همه و همه خاصاً مسئولین کشوری و لشکری و نخبگان سیاسی وفرهنگی و جمعیت حزب اللهی کشور دم از ولایت وولایتمداری می زنند.
عجیب است.
در هفت آسمان
همه تو را می شناسند
و اینجا به گمنام شهرت یافته ای.
ای آشنای غریب!
دست ما را بگیر.
عارف
واصل مرحوم میرزا جواد ملکی تبریزی می فرماید: مرا شیخی بود بزرگوار عامل
عارف کامل که مانند او را در مراتبی که گفته شد ندیده ام، از او پرسیدیم که
در اصلاح و جلب معارف چه عملی را به تجربه رسانده است؟او
گفت: من عملی را در این که گفتی مؤثر ندیدم مگر اینکه در هر شبانه روز یک
بار بر سجده طولانی مداومت شود و در آن سجده بگوید«لا اله الا انت سبحانک
انی کنت من الظالمین» و به هنگام گفتن ذکر خود را در زندان طبیعت، زندانی و
به زنجیرهای اخلاق رذیله بسته ببیند، آنگاه اقرار کند که پروردگار اینکار
را تو بر من نکردی و تو بر من ستم روا نداشتی، بلکه این من بودم که بر خود
ستم کردم و خود را به اینجا انداختم.
از آداب
سجده این است که وقتی که بخواهیم به سجده برویم اول با زانوها به طرف زمین
خم شویم و بعد دستها را پیش از زانوها بر زمین بگذاریم این عملی است که
مرحوم علامه طباطبائی (ره)از پیامبر اکرم(ص) نقل می کند.نکته های نابی از نماز،ص۲۵۵.
پيكر سردار شهيد ابوالحسن محمدزاده
مادرشهيدان محمدزاده در كنار پيكر شهيد ابوالحسن محمدزاده
و ای خواهرم! تو هم با حفظ حجابت جهاد می کنی،
هم در راه خدا، هم جهاد با نفس و هم جهاد با کفر.
شهید ملک علی نوری
وسط جاده زد کنار.
زیر انداز پهن کرد، از صندوق عقب هم برای وضو آب آورد.
نمازمان را همان جا خواندیم؛ اول وقت.
شهید صیاد شیرازی
یادگاران 11،کتاب صیاد شیرازی، نوشته رضا رسولی، ص77
گنده لات تهران بود و توی مشروب فروشی کار می کرد هیکل بزرگی داشت و همه ازش حساب می بردند بعضی از قمار بازای بزرگ تهران استخدامش می کردند میشد بادیگارد قماربازا... بچه که بوده باباش می میره خودش می مونه و مادرش کاری از دست مادر هم بر نمی یومد سند خونه رو گذاشته بود توی طاقچه تا از کلانتری زنگ می زدند ، می دونست دعوا کرده و باید بره بیرونش بیاره وقتی می رفت کلانتری همه می شناختنش و می گفتند مادر شاهرخه خیلی ها می گفتند: این پسر که برات آبرو نذاشته ، چرا نفرینش نمی کنی؟!!! مادر هم سر نمازها گریه می کرد و می گفت: خدایا بچه ی من رو سرباز امام زمان عج قرار بده خیلی ها از این دعای مادر خنده شون می گرفت می گفتند: بچه ی قمار باز و مشروب خور و مست تو کجا و امام زمان عج کجا؟!!!! اما انگار اثر دعای مادر رو نادیده گرفته بودند ... سال 57 همراه انقلاب ، درون شاهرخ هم انقلابی بپا شد توبه کرد و شد عاشق امام خمینی رفت جبهه و کاری کرد کارستون عراقی ها تا می فهمیدند شاهرخ توی منطقه ی عملیاتیه ، تنشون می لرزید صدام برا سرش جایزه بزرگی گذاشته بود تا اینکه بالاخره توی یه عملیات شهید شد پیکرشم برنگشت انگار می خواست حضرت زهرا سلام الله علیها براش مادری کنه... اینه اثر دعای مادر بچه ها نکنه از دعای خیر مادرمون محروم بشیم نکنه مادرمون ازمون برنجه دست مادرمون رو ببوسیم به قول شاعر: آبروی اهل دل از خاک پای مادر است سلامتی همه ی مادران عزیز و شادی روح مادران از دنیا رفته صلوات بخشی از خاطرات شهید شاهرخ ضرغام منبع: کتاب حر انقلاب
هر چه دارند این جماعت از دعای مادر است
دِلـَتــ که هوای بـ ـابـ ـا را بکند دیـگر نـه کـربـلا مـی خواهی نـه عـاشـورا فقط چـشمانــــت خـرابـه شـام مـی بـیـند و دخـتـری کـه آرام بـ ـابـ ـا را نـ ـاز مـی کـرد راستی قرار نیســــت بیایی ؟ مدت هــــاست که بــــرای آمـــدنت
داشتم عکس های زمان شاه رو می دیدم
برخورد کردم به عکسی که بدجوری به غیرتم برخورد
درسته اون زمان رو درک نکرده و نبودم
اما خیلی خوب می تونم حس و حال هموطنام رو بعد از دیدن اون صحنه بفهمم
حس حقارت ... حس خورد شدن ... حس بی ارزشی ... حس نفرت
حالا اون عکس چی بود؟
توی اون عکس محمد رضا شاه به عنوان شخص اول مملکت خم شده بود و دست ملکه انگلیس رو می بوسید
این عکس رو براتون میذارم تا ببینید
ببینید زمانی چقدر حقیر بودیم
با عصبانیت و حس بدی که داشتم به سرعت صفحات رو ورق زدم
اما با کمال تعجب دیدم مث که این رشته سر دراز دارد
مث که شکسته شدن غرور و ملتمون عزت یکی دو بار نبوده
این شاه نا محترم ما انگار جلو همه باید سر تعظیم فرو می اورده و با حقارت دستشون رو می بوسیده
این عکسها هم بخش دیگری از شاهکارهای این شاه بی هویتمون بود
دیگه تحمل نداشتم
کتاب رو بستم و رفتم سراغ عکس های امام
عکسا و نوشته ها و ابهتش ، غرور خدشه دار شده ام رو تسلی داد
توی عکسای امام خبری از حقارت و پستی جلوی دشمن نبود
توی عکسای امام و مردای انقلابی عزت دیدم
توی دلم احساس غرور کردم و به سرزمین آزاد شده از استکبار شاهنشاهی بالیدم
توی همین ورق زدنها خاطره ای دیدم
طرف به امام خمینی گفته بود: یارانت کجان که دل بهشون خوش کردی؟
امام فرموده بود: سربازان من توی قنداقه ان
شاید اون یارو خندیده باشه
اما همون قنداقه نشین ها سال 57 ثابت کردند امام بیراه نگفته
انگار یه حسی بهم گفت ، امام به تو هم امید داشته
تو رو هم از زمان قنداقه بودن باور کرده
واسه همین قلمم رو برداشتم و زیر عکس امامم نوشتم:
" معبر " جلاد معروف ساواک اومده بود خونه شون
می خواست کمد سید حسین رو بازرسی کنه
با کفش اومد روی قالی
سید حسین سرش داد کشید و با صدای بلند گفت:
ما روی این فرش نماز می خونیم ، کفشات رو در بیار
غرور " معبر " شکست
۱۴ سالش بود که ساواک دستگیرش کرد
انداختنش توی بند زندانیان نوجوان بزهکار
فکر می کردند اینجوری از راه به در میشه و دیگه کار انقلابی نمیکنه
توی زندان نوجوونای بزهکار اذیتش می کردند
اما سید حسین با صبر و حوصله سعی کرد هدایتشون کنه
بعد از مدتی مأمورین ساواک صحنه ی عجیبی دیدند
دیدند همون جوونای لا اوبالی به امامت سید حسین توی زندان دارن نماز می خونن
کلاس قرآنشون هم براه بود...
خاطره ای از زندگی شهید سید حسین علم الهدی
منبع: کتاب سفر سرخ ، صفحه ۲۲
توی شهر بازی بچه گی هایم
چرخ و فلکهای بزرگی بودند....
اما آرزوی من تاب خوردن روی تاب خانه بود ...
روی پاهای تو
بابا ...
تصورش را نمی کردم بابای مهربانی که روزی مرا قنداقه پیچ تاب میداد
روزی کفن پوش روی دستان مادر بزرگ تاب می خورد...
شادی روح شهدای عزیزمان صلوات
+ دیــــروز:
دانش آموز بود
از مدرسه برگشته بود خونه که نگاهم بهش افتاد
شدت سرما تمام گونه ها و دست هاش رو سرخ و کبود کرده بود
پدرش همون شب تصمیم گرفت براش یه پالتو بخره
دو روز بعد مهدی با پالتوی نو و زیبا رفت مدرسه
اما غروب که از مدرسه برگشت با عصبانیت پالتو رو پرت کرد گوشه اتاق
همه تعجب کرده بودیم
در حالی که اشک توی چشماش حلقه زده بود ، گفت:
چطور راضی بشم پالتو بپوشم وقتی دوستم از شدت سرما به خودش می لرزه...
+ امــــروز:
مامان! رفیقم یه لباس خریده ۳۰ هزار تومن
لباس من باید ۳۵ هزار تومن باشه
وگرنه جلوش کم میارم ....
خاطره ای از نوجوانی سردار شهید مهدی باکری
به نقل از خانواده ی شهید
می گفت: خجالت می کشم ، خیلی در حق خانواده ام کوتاهی کردم
کمتر پدری کرده ام ، فرصتش کم بود وگرنه خیلی دلم می خواست...
یک روز در زدند
پیک نامه آورده بود
قلبم ریخت که نکنه شهید شده باشه
پاکت رو باز کردم ، دیدم یک انگشتر عقیق برایم فرستاده
روی یه برگه هم نوشته بود: به پاس صبرها و تحمل های تو ...
خاطره ای از زندگی شهید صیاد شیرازی
راوی : همسر شهید
چهل روز بعد از نماز صبح زیارت عاشورا می خوند
می خوند تا خدا دعاش رو مستجاب کنه و شهید بشه
با شوخی بهش گفتم: این عملیاتی که من تدارکش رو دیدم خیلی فشارش بالاست
اونقدر فشارش بالاست که اگه نخونی هم شهید میشی
نیازی به نذر کردن نداره
گفت: اگه شهید نشم ، باز از اول می خونم
اونقدر چهل روز چهل روز می خونم تا شهید بشم...
.. روز چهلم کار فیصله پیدا کرد و شهید شد
کار به دور دوم نکشید...
تعداد صفحات : 8