عنوان | پاسخ | بازدید | توسط |
![]() |
217 | 6897 | sarbandhay |
![]() |
183 | 6981 | baran |
![]() |
61 | 4598 | msn |
![]() |
16 | 1267 | baran |
![]() |
1 | 873 | msn |
![]() |
2 | 1072 | msn |
![]() |
4 | 993 | msn |
![]() |
1 | 868 | msn |

مرد آمده بود چیزی بگوید
سرفه امانش نداده بود
چه میتوانست بگوید
وقتی تمامِ فهمِ یک شهر از جانباز
.
.
.
سهمیه دانشگاه است
وبعد از مرگ،شاید اسم یک کوچه...
پی.نوشت :
وقتی میگی بابام جانبازه یاخانواده شهدا و ... هستیم اولین چیزی که میگن با سهمیه رفتی دانشگاه ؟؟؟
ولی کسی نمیگه از داغ نبودش چی کار میکنی...

نزدیک عملیات بود. میدانستم دختر دار شده. یک روز دیدم سر پاکت نامه از جیبش زده بیرون.
گفتم: این چیه؟
گفت: عکس دخترمه.
گفتم: بده ببینمش.
گفت: خودم هنوز ندیدمش.
گفتم: چرا؟
گفت: الان موقع عملیاته. میترسم مهر پدر و فرزندی کار دستم بده، باشه بعد...
"شهید مهدی زین الدین"

چشم هایت کو برادرم!
چی...؟چی...؟
فدایش کردی؟
برای چی؟برای کی؟
برای دفاع از ناموست!!؟
آه...،خوب شد که امروز دیگر نیستی.نیستی تا ببینی.
چی رو؟
هیچی...!!هیچی...!!

اندازه پسر خودم بود ؛ سیزده ، چهارده ساله .
وسط عملیات یه دفعه نشست . . .
گفتم :«حالا چه وقت استراحته بچه ؟»
گفت : «بند پوتینم شل شده ، می بندم راه می افتم ..»
نشست ولی بلند نشد . هر دو پاش تیر خورده بود .
برای روحیه ما چیزی نگفته بود ..

شما چند نفرید ؟
مادر سرشو پایین میندازه و سکوت میکنه،
بعد میگه:
میشه خونه ما بمونه برای فردا ؟
چرا مادر ؟
آخه شاید فردا از پسرم خبری برسه . . .

الـــــقدس لــــــنا...
از بچگی با این شعار به پیشواز روز قدس رفتیم....
.
.
.
به امید روزی که با این شعار وارد قدس عزیز شویم(ان شاءالله)

هـــرچی آرزوی خـوبـه مالِ تـــــــو . . .
یادمان نرود در این شبها دعایشان کنیم

امشب تمام آينه ها را صدا كنيد،
وقت اجابت است رو به سوى خدا كنيد
،اى دوست باآبرو در نزد حق،
درشب ليلة القدر ما را هم دعا كنيد...

تو تابستون امسال با اون گرمای خفه کننده اش توی اتوبوس نشسته بودم.
یه دختر کوچولوی 8-9 ساله هم به خاطر نبود جا دور از مامانش نشسته بود رو صندلی ته اتوبوس.
دختر کوچولو روسری اش رو خیلی زیبا با رعایت حجاب همراه چادر عربی سرش کرده بود.
خانوم بدحجابی که پیش دختر کوچولو نشسته بود و خودشو باد میزد با افسوس گفت:
(توی این گرما اینا چیه پوشیدی؟از دست اجبار این مامان باباهای خشک مقدس...تو گرمت نمیشه بچه؟)
همون لحظه اتوبوس ایستاد و باید پیاده میشدیم.
دختر کوچولو گره ی روسری اش رو سفت تر کرد و محکم و با اقتدار گفت:
(چرا گرممه... ولی آتیش جهنم از تابستون امسال خیلی خیلی گرم تره...)
دختر کوچولو پیاده شد و اون خانم بدحجاب سخت به فکر فرو رفت..

شبکه المیادین خبر داد یکی از مسئولین حرم حضرت زینب(س)
در اثر حمله تروریستی خمپارهای شورشیان سوری
علیه حرم حضرت زینب در حومه دمشق به شهادت رسید.

بشکست اگر دل من بفدای چشم مستت
سر خم می سلامت شکند اگر سبویی

در خیال، خیلی زودتر از خودم به بهشتزهرا(س) رسیده بودم. با دوستم سر مزار
شهید رفتیم. خشک بود و هیچ بویی حس نمیکردیم. راست میگفتند، همة آن بو
به خاطر اسانسهای خشکی بوده است که به سنگ مزار شهید میزدند و هر وقت
ذرهای رطوبت به آن میخورد بویش بلند میشود. خوشحال بودیم که بالاخره ته
ماجرا را درآوردیم. در همین حس و حال بودیم که صدایی ما را به خودمان آورد.
برگشتیم. جوانی بود با سر و وضعی مثل رزمندههای جنگ. چهرهاش آشنا بود.
جا خوردم. خود شهید بود. خیلی آرام به ما نزدیک شد. دوستم هم مثل من خشکش زده بود.
حالا میخواهید توی امتداد چی بنویسید؟
گیج و منگ بودم. سعی کردم خودم را کنترل کنم. نفس عمیقی کشیدم و گفتم: «خُب، مینویسیم که مزار شما بوی عطر نمیده و همهاش کار...»
سکوت کرد. نگاهش را از من برنمیداشت. فکر کردم زیادهروی کردهام و نباید
همین اول اینطوری صحبت میکردم. لبخند ریزی زد و گفت: «این چیزی که میگی
درسته. اما میخواهم یه چیزهاییرو بگم که فراموش نکنی بنویسی.»
کمی مکث کرد و ادامه داد: «من تک پسر خانواده بودم. مادرم کلی آرزو برایم
داشت. همسن و سال شما بودم. اما مادرم را راضی کردم و رفتم جبهه. رفتم
جایی که اول و آخرش گلوله بود و انفجار. برای چی رفتم؟ برای اینکه شما
امروز راحت زندگی کنید و راست راست راه بیفتید بیایید اینجا و بعدش
بنویسید: قبر فلانی بوی عطر نمیده! نمیخوام جلوتونرو بگیرم. شاید لازم
دیدید این مطلبرو چاپ کنید. من هم نمیگم چاپ نکنید، اما مواظب باشید
حرمت شهدا و خانوادههاشونرو نشکنید. یادتون باشه که ما برای چی جنگیدیم و
خانوادههامون چه غمهای بزرگی توی سینههاشون دارن. یه مطلبرو هم فراموش
نکنید که کرامت داشتن و نداشتن یک شهید در مقابل خود شهادت، چندان مهمتر
نیست. توی روزگاری که همة دنیا دنبال خوشگذرانی و مادیگرایی هستن، اینکه
جونترو بگیری کف دستت و برای دین و وطنت بجنگی، کم کرامتیه؟!
نشریه امتداد،شماره 45، مهر 1388،صفحات (29-29)

- یاد پلاک بخیر که شماره پرواز بود؛
- یاد چفیه بخیر که علامت زهد بود و برآورنده بسیاری از نیازها؛
- یاد پوتین هایی بخیر که مشکی بودند اما از پس خود ذره ای تیرگی و تاریکی بر جای نگذاشتند؛
- یاد لباس هایی بخیر که از بس عزیز بودند، خدا زمین را به رنگ آنها آفرید؛
- یاد بی سیم بخیر که رابط آن ها و آسمان بود؛
- یاد مین بخیر که سکوی پرواز بود؛
- یاد گلوله ها بخیر که قاصد وصال بودند؛
- یاد سنگر بخیر که مفصل ترین میهمانی اشک و خلوص را بدون خرج های کلان ترتیب می داد؛
- کوتاهی کردیم... فریب خوردیم ... فراموش کردیم ...
- شهدا شرمنده ایم ...

شهیدی که به بلال جبههها معروف بود
شهید سلیمانی شاخصه جالبی داشت. وی به دلیل صوت زیبا در قرائت قرآن کریم و اذان به بلال جبههها معروف شد.
به گزارش گروه حماسه و مقاومت فارس(باشگاه توانا)، شهید «علیاشرف سلیمانی»
در سال 1347 در شهرستان سرپل ذهاب به دنیا آمد؛ او قبل از پیروزی انقلاب
با اینکه 10 سال بیشتر نداشت، در اکثر برنامههای مذهبی و مبارزات علیه
رژیم طاغوت دوشادوش بزرگترها حضوری فعالانه داشت و بعد از پیروزی انقلاب
شکوهمند اسلامی نیز در این راستا قدمهای بلندی برداشت.
علیاشرف پس از آغاز جنگ تحمیلی به همراه خانوادهاش به شهر اسلام آباد غرب
مهاجرت کرد و در آنجا به ادامه تحصیل مشغول شد؛ او علاقه زیادی برای رفتن
به جبهه داشت حتی چندین بار جهت اعزام مراجعه کرد اما به دلیل سن کمی که
داشت پذیرش نشد. بالاخره او در بسیج دانشآموزی ثبتنام کرد و پس از مدتی
با تلاش فراوان موفق شد به جبهه اعزام شود.


ايمان، عطر خوشبوى گلهاى گلستان اسلام است.
ايمان، درس عشقى است که شهيدان آن را از دفتر توحيد خواندهاند.ايمان، بالاترين نمره قبولى در کلاس مقاومت و ايثار است.
ايمان، برترين و بالاترين مدالى است که شاگردان اول دانشگاه جبهه به گردن مىآويزند.
ايمان، موشک فضاپيمايى است که شهيدان با آن از خاک تا به افلاک سفر کردند.
ايمان، چشمه زلالى است که شهيدان را در آن غسل شهادت دادند و جاودانه شدند.
ايمان، مهر تائيدى است بر تلاش خستگىناپذير سينه سرخان مهاجر.
ايمان، کليد طلايى بهشت است ک شهيدان براى ورود به آن، بدان چنگ مىزدند.
ايمان، ثمره و حاصل انقلاب اسلامى است که با جانفشانى شهيدان شکل گرفت.ايمان، خونبهاى عظيم و شايسته شهيدان شاهد ماست.
ايمان، نوشداروى دلهاى ترک خورده خاندان عشق است.
ايمان، ترميم کننده قلبهاى شکسته فرزندان شاهد است.

امام همیشه میگفت:
اسلام بدون روحانیت خطرناک است ...
اما بعدشم اضافه میکرد روحانیت منهای اسلام از اون هم خطرناک تر ...
روزگاری حتی لباس روحانیت هم نقش نهی از منکر داشت ....
آقایان عمامه به سر !!!
اگر عکس موسوی را در چنین مجالسی ببینیم ملالی
نیست اما ...
جای شما در شو های خواننده های لس آنجلسی نیست .....
راستش را بگویید ...
شما
مصداق روحانیت منهای اسلام شده اید یا شکر خدا خوانندگان ایرانی مقیم خارج
که نباید اسم ایرانی بودن رو بهشون بدیم مسلمون شدند ؟؟؟

کودکی خردسال وارد مسجد در پاریس شد
به امام گفت : مادرم مرا فرستاده تا نزد شما تعلیم ببینم
امام گفت : پس مادرت کجاست ؟
کودک جواب داد : اون تو خیابون ایستاده و نمیتونه وارد مسجد بشه
چون مسلمان نیست.امام بسرعت رفت بیرون تا علت این کار عجیب از طرف یک شخص غیر مسلمان رو جویا بشه
مادر گفت : ما همسایه ای مسلمان داریم وقتی که فرزندانش رو به مدرسه میبره همگی دستان مادر رو میبوسند.فرزندم رو بپذیرید و به او یاد بدید همان رفتاری که شما با والدینتان دارید با من نیز داشته باشد.

رهبر فرزانه انقلاب اسلامی در ۱۳۷۰/۱۲/۱۳ در در دیدار اعضاى گروه ویژه و گروه معارف اسلامى صداى جمهورى اسلامى ایران به نکات جالبی درباره موسیقی مذهبی و اذان و مناجاتهای صدا و سیما اشاره کردند و نکاتی گفتند که متاسفانه اکنون بعد از گذشت ۲۰ سال هنوز به آنها توجه جدی نشده است.

ایشان
در این سخنان «ربنا»ی شجریان را اثری هنری میخواند که فاقد حس و حال مناسب
برای اذان ماه مبارک رمضان است و بهتر است با نمونههای مسجدی جایگزین
شود: «آن «ربّنا»هایى که شجریان
خوانده و در ماه رمضان قبل از اذان مغرب مىگذارند، یک کار هنرى است؛ یک
کار حالى نیست؛ مناسب نیست که بعد از اذان، کسى بخواهد آنطور چیزى را
بگذارد؛ نه، بعد از اذان، به نظرم مىرسد که همین صداى معمولىِ مسجدىِ ما
بهتر و مناسبتر باشد.»
آیت الله خامنهای در بخش دیگری از سخنان خود درباره لحن دعاخوانی و قرآنخوانی فرمودند: «اگر این دعاها را با سبک قرآنخوانىِ فارسى بخوانند – همین سبکى که در مسجدها مىخوانند – مطلوبتر است؛ آن
آهنگهاى کشیده خیلى مناسب نیست. البته همین دیروز یا پریروز بود که دیدیم
بعد از اذان دعایى با لحن عربى خوانده شد که خوب و دلنشین بود؛ اما اگر
بخواهند آن را بِکِشند، چیز مطلوبى نخواهد شد. البته استثناهایى هم وجود
دارد.»

بسم رب الشهدا
صاحب خانه اش گفته بود:"طیبه که به خانه ما آمد، ما سرمان برهنه بود،بی حجاب بودیم.
این قدر پند و نصیحت کرد و از قرآن و دعا گفت که ما دیگر یک تار موی مان را نگذاشتیم پیدا شود".
به ساواک که گرفته بودش و دستبند زده بود به دست هایش، گفته بود:
"مرا بکشید ولی چادرم را برندارید".
خاطره ای از شهیده طیبه واعظی دهنوی/ کفش های جامانده در ساحل/ص78و93

مي گوييم « درد دين »، مي گويند « دموکراسي »
مي گوييم « ولايت» ، مي گويند « واپس گرايي»
مي گوييم « فقاهت »، مي گويند « مديران و کارشناسان و فراغت آفرينان »....
به راستي ما فرزندان انقلاب اسلامي و طليعه داران تمدن ديني فرداي جهان با
اين جماعت که اصلاً مباني تفکر ولايي ما را نمي فهمند و همه چيز را مثل
کامپيوتر هاي لاشعور فقط همان طور مي شنوند که برايشان برنامه ريزي شده
است، چه کنيم؟
بخشی از مقاله تحليل آسان به قلم شهید سید مرتضی آوینی
برکت دعا درکنار سنگرها، نماز روی زمین خاکی، سحری خوردن کنار آرپی جی و مسلسل، وضو گرفتن با آب سرد، قنوت در دل شب، قیام رو به روی آسمان بی هیچ حجابی که تو را از دیدن محروم کند، گریه بسیجی های عاشق در رکوع و... همه چیز را برای مهمانی خدا آماده کرده بود.

عکس دوم را گذاشت روی عکس محسن: این پسر دومم محمد است، دوسال با محسن تفاوت سنی داشت.
عکس سوم را آورد و گذاشت روی عکس محمد؛ رفت بگوید این پسر سومم.. سرش را بالا آورد، دید شانه های امام(ره) دارد می لرزد..امام(ره) گریه اش گرفته بود..
فوری عکسها را جمع کرد زیر چادرش و خیلی جدی گفت:
چهارتا پسرم رو دادم که اشکتو نبینم...

14تیر سالروز ربوده شدن حاج احمد متوسلیان و همراهانش

سلام دوستان نايب الزياره شما دوستان از مشهد مقدس هستم.



شهید حسن باقری

می پرسم « درد داری ؟ » می گوید « نه زیاد .»
می خوای مسکن به ت بدم؟
نه .
می گم « هرطور راحتی»
لجم گرفته . با خودم می گم « این دیگه کیه ؟ دستش قطع شده، صداش در نمی آد.»
شهید حسین خرازی

به این عوام بگو: خاص ها کجا رفتند؟
نهنگ های تو ــ غواص ها ــ کجا رفتند؟
از صلیب سرخ آمدند گفتند:
در اردوگاه شما را شکنجهتان میکنند یا نه؟
همه به آقا سید نگاه کردند
آقا سید جواب نمیدهد
مأمور صلیب سرخ گفت:
آقا شما را شکنجه میکنند یا نه؟ ظاهراً شما ارشد اردوگاه هستید
آقا سید جواب نمیدهد
پس شما را شکنجه نمیکنند؟
آقا سید جواب نداد
نوشتند اینجا خبری از شکنجه نیست.
فرمانده پادگان آقای ابوترابی را برد در اتاق، گفت:
تو بیشتر از همه کتک خوردی، چرا به اینها چیزی نگفتی؟
آقای ابوترابی برگشت فرمود:
ما دو تا مسلمان هستیم با هم درگیر شدیم، آنها کافر هستند
دو تا مسلمان هیچ وقت شکایت پیش کفار نمیبرند
فرمانده کلاهش را زد زمین گفت:
من نوکر تو هستم... .. .
مکه برای شما، فکه برای من
بالی نمی خواهم، این پوتین های کهنه هم
می توانند من را به آسمان ببرند.
--------------
شهید آوینی




لن تسبی زینب مرتین
فکلنا عباسک یا زینب


آخرین الله اکبر اذان که تموم شد گفت:" نگه دار، همین جا نماز می خونیم".
با تعجب پرسیدم:" توی این بیابون؟!"
گفت:"آره، این جا که مشکلی نداره، آتیش دشمن هم که این طرف ها نیست".
حسن دائم الوضو بود، من هم وضو داشتم.
توقف کردیم و مشغول نماز شدیم.بیابون برهوت، فرمانده ی توپ خانه ی سپاه، پاهای برهنه و نماز اول وقت، صحنه ی زیبایی رو از ارتباط خالق و مخلوق به تصویر کشیده بود.
جالب این که فاصله ی ما تا قرارگاه ده دقیقه بیشتر نبود، اما حسن دوست نداشت همین مقدار هم نمازش به تاخیر بیفته.
*
شهید حسن شفیع زاده
فرمانده قرارگاه خاتم الانبیاء و توپخانه سپاه
تعداد صفحات : 8