عنوان | پاسخ | بازدید | توسط |
![]() |
217 | 6897 | sarbandhay |
![]() |
183 | 6981 | baran |
![]() |
61 | 4598 | msn |
![]() |
16 | 1267 | baran |
![]() |
1 | 873 | msn |
![]() |
2 | 1072 | msn |
![]() |
4 | 993 | msn |
![]() |
1 | 868 | msn |

بسم الله الرحمن الرحیم
امام صادق (علیه السلام) فرمود:
برآورد اعمال در #شب_نوزدهم انجام میگیرد و تصویب آن در #شب_بیست_ویکم و تنفیذ آن در #شب_بیست_وسوم .
-وسائل الشیعه، ج 7 ص 259
امام کاظم علیه السلام :
کسی که به دوراز چشم برادر(ایمانی)اش در #حق وی #دعا کند
ازجانب #عرش #ندا داده میشود که:
صد هزار برابر آنچه برای او خواستی نصیب تو خواهد شد...

آن چه در پیش رو دارید، تصویری است از آخرین برگِ سررسید شخصی «شهید آوینی» که توسط ایشان قلمی شده است. تاریخ این برگ، 18 فروردین 1372 است، یعنی دو روز پیش از شهادت آن عزیز.
در این برگه نوشته شده است:
میز گرد: هویت
اندیشه: عالم مثال کربن/ قرارگاه وحی
انسان و زبان گاردی / لاریجانی
فرهنگ و ادب: علم دقیق فلسفه/هوسرل
هنر: ساختار انقلاب های هنری/ هنر و زیبایی شناسی توماس آکوئیناس
هویت سینمای ملی/جستجوی ایده آل در هنر تارکوفسکی
جامعه و فرهنگ: مدل های قلمرو عمومی
نفکر مسیحی بن حبیب
آن
چه از این چند خط برمی آید، یادداشت نگاری برای تدارک یک میزگرد است که
اسامی کتاب هایی از اندیشمندان غیر ایرانی و نویسنده گان آن ها نوشته شده
است

پاره های تن ایران زمین در اسارت و غربت انتظار می کشند؛ تا آسیاب به نوبت خون بگردد، فریادرسی جز خود ما صدایشان را نمی شنود
یک صدا فریادشان کنیم......


بعضیها معرکه راه میانداختن بچه مرشد! جااااان مرشد
اگه گفتی حالا وقت چیه؟
بعد همه با هم میگفتند: وقت خداحافظیـــــه......
هر کدوم این شهدا وقتی به سفر میرفتند
برای مادرانشان قامتی داشتن علی اکبری....!
اما حالا....... از سفر برمیگردند، با قامتی علی اصغری...



امشب تمام آينه ها را صدا كنيد،
وقت اجابت است رو به سوى خدا كنيد
،اى دوست باآبرو در نزد حق،
درشب ليلة القدر ما را هم دعا كنيد...

لن تسبی زینب مرتین
فکلنا عباسک یا زینب


شهید حاج احمد کریمی، که هم اکنون در گلزار شهدای علی بن جعفر قم مدفون است درعملیات کربلای ۵ در شلمچه به شهادت رسید؛ برای شهید شدن به هر دری زده بود، امّاشهادت قسمتش نمی شد. بعد از عملیّات کربلای ۴ حسابی رفته بود تو هم؛ شب عملیّات کربلای ۵ مصادف شده بود با شهادت حضــرت فاطـــمه (س) حاجی نشسته بود توی سنگر فرماندهی.
توی اون اوضاع و احوال که همه تو تب و تاب عملیّات بودند سراغ مدّاح رو گرفت . راضیشکرده بود تا براش روضه بخونه ، روضه حـــضرت زهــرا (س) ، مدّاح میخوند و حاجی گریه میکرد :
وقــتی که باغ می سوخت صــیّاد بی مـــروّت
مـــــرغ شکســـته پر را در آشـــیانـــه میزد
گردیـــــده بود بود قنــــــفذ همدست با مغیره
او با غــــلاف شـــمشیر این تازیانه مـــــیزد
همون شب بی بی شهادتش رو امضا کرد، صبح عملیّات که اومده بود برای سرکشی خط ،خمپاره خورد کنارش . فقط دو تا ساق پاش سالم ماند.
شهید جعفری رو میگم
سی و چند سال قبل توی گیر و دار جنگ خواب حضرت زهرا سلام الله علیها رو دید
می گفت: خواب بی بی رو دیدم و می خوام گمنام بمانم و جنازه ام بر نگرده
همینطورم شد
توی عملیات فتح المبین مفقود شد و بعد از سی و چند سال هنوز جنازه اش برنگشته....
.... یکی دو سال قبل خانواده اش به همراه مادر شهید اومدند راهیان نور
به منطقه فتح المبین که رسیدند ، به مادر شهید نگفتند اینجا محل مفقود شدن پسرته
توی یادمان هم نبردنش و بهش گفتن: کنار اتوبوس بشین تا ما برگردیم
لحظاتی بعد مادر شهید به یکی از خادمین میگه:
پسرم! اینجا کجاست؟ چرا اینجا بوی بچه ی منو میده؟
خادم میگه: اینجا فتح المبینه مادر!
مادر شهید میگه: میشه کمکم کنی بریم توی یادمان؟
خادم کمکش می کنه و مادر آروم و لرزان میره توی یادمان
اونایی که فتح المبین رفتند می دونن یادمانش شیارهای باریکی برای عبور داره
مادر شهید وسط شیار نشست و با دستاش شروع کرد به خراش انداختن روی زمین
چند
تا جوون که پشت سر مادر شهید بودن و راه عبورشون بسته شده بود ، شروع
کردند به اعتراض که پاشو میخواین رد بشیم ... اینجا مگه جای نشستنه و ...
یهو مادر شهید بلند شد و با چشای پر از اشک رو به جمعیت گفت:
آی
مردم! شما اگه موبایل تون رو گم کنین در به در دنبالش می گردین ، اگه پول و
طلاتون رو گم کنین کلی غصه می خورین ... من سی و چند ساله پاره ی تنم رو
اینجا گم کردم .... میوه ی دل من همینجاست و هنوز برنگشته ...
دل جمعیت اتیش گرفت... کربلائی شد ... جاتون خالی

یه بسیجی 15 ساله رو آوردن بیمارستان
به شدت زخمی شده بود
دیدم لباش تکون می خوره
گوشم رو بردم کنار دهانش
گفت: خواهر! تو رو به لب تشنه امام حسین علیه السلام بهم آب بده ، خیلی تشنمه!
آتیشم زد ! خواستم بهش اب بدم که دکتر گفت براش ضرر داره
یه پارچه خیس برداشتم و کشیدم روی لباش تا از عطشش کم بشه
بنده خدا پارچه رو می مکید و مدام تقاضای آب می کرد
آخرش هم تشنه شهید شد...
راوی: خانوم قیصر از پرستاران جنگ
منبع: نشریه با شهدا در جمعه ، شماره 68
به خودم شک کردم که لیاقت دارم در راه خدا شهید بشم یا نه؟
یه روز رفتم حرم امام حسین علیه السلام
شروع کردم به گریه و زاری
از آقا خواستم که جوابم رو بدهد
پس از چند شب خواب امام حسین علیه السلام رو دیدم
آقا اومد بالای سرم
دستی روی سرم کشید و فرمود: یا بنی انک مقتول
یعنی ای فرزندم! تو کشته می شوی
اونجا بود که خیالم راحت شد
فهمیدم زندگیم به شهادت در راه خدا ختم میشه...
خاطره ای از زندگی شهید آیت الله مدنی
راوی خاطره خود شهید بزرگوار می باشند

با سلام
شما دوست عزیز میتوانید دلتنگی های خودتون رو
به صورت نامه در فرم نامه ای زیر برای شهدا بنویسید
یا علی