سالروز شهادت حاج حسین خرازی گرامی باد
او با آنکه یک دست بیشتر نداشت ولی با جنب و جوش و تلاش فوقالعادهاش
هیچگاه احساس کمبود نمیکرد و برای تأمین و تدارک نیروهای رزمنده در خط
مقدم جبهه، تلاش فراوانی مینمود.
در بسیاری از عملیاتها حاج حسین مجروح شد. اما برای جلوگیری از تضعیف روحیه همرزمانش حاضر نمیشد به پشت جبهه انتقال یابد.
در عملیات کربلای 5 ، زمانی مه در اوج آتش توپخانه دشمن، رساندن غذا به
رزمندگان با مشکل مواجه شده بود، خود پییگیر جدی این کار شد، که در همان
حال خمپاره ای در نزدیکی اش منفجر شد و روح عاشورایی او به ملکوت اعلی
پرواز کرد و این سردار بزرگ در روز هشتم اسفند ماه 1365 در جوار قرب الهی
ماوا گزید. سردار دلا وری که همواره در عملیات ها پیشقدم بود و اغلب اوقات
شخصاً به شناسایی می رفت.
در هر شرایطی تصمیمش برای خدا و در جهت رضای حق بود.
او یار حسین زمان، عاشق جبهه و جبههای ها بود و وقتی به خط مقدم میرسید
گویی جان دوبارهای مییافت؛ شاد میشد و چهرهاش آثار این نشاط را نمایان
میساخت.
شهید خرازی پرورش یافته مکتب حسین(ع) و الگوی وفاداری به اصول و ایستادگی
بر سر ارزشها و آرمانها بود. جان شیفتهاش آنچنان از زلال مکتب حیاتبخش
اسلام و زمزمه خلوص، سیراب شده بود که کمترین شائبه سیاستبازی و جاهطلبی
به دورترین زاویه ذهنش راه نمییافت.
این شهید سرافراز اسلام با علو طبع و همت والایی که داشت هلال روشن مهتاب
قلبش، هرگز به خسوف نگرایید و شکوفههای سفید نهال وجودش را آفت نفس، تیره
نگردانید. در لباس سبز سپاه و میقات مسجد، مُحرِم شد، در عرفات جبهه وقوف
کرد و در منای شلمچه و مسلخ عشق، جان به جان آفرین تسلیم نمود.
رهبر معظم انقلاب و فرمانده کل قوا در مورد ایشان میفرمایند:
او (حسین خرازی) سردار رشید اسلام و پرچمدار جهاد و شهادت بود که با
ذخیرهای از ایمان و تقوا و جهاد و تلاش شبانهروزی برای خدا و نبرد
بیامان با دشمنان اسلام، در آسمان شهادت پرواز کرد و بر آستان رحمت الهی
فرود آمد و به لقاءالله پیوست.
درود بر او و بر همه همسنگرانش که خود نامش حسین بود و لشکرش نیز همنام مولایش امام حسین(ع).
عنوان | پاسخ | بازدید | توسط |
![]() |
217 | 6897 | sarbandhay |
![]() |
183 | 6981 | baran |
![]() |
61 | 4598 | msn |
![]() |
16 | 1267 | baran |
![]() |
1 | 873 | msn |
![]() |
2 | 1072 | msn |
![]() |
4 | 993 | msn |
![]() |
1 | 868 | msn |



- حقیقت مثل منور روشن است
- نورانی شده ای؛ زیر آفتاب نشسته بودم!
- بچه های ما شیرند؛ پاکتی ! پاکتی !
- همه چیز بخور به جز تیر و ترکش
- تا ما هستیم خمپاره نیست؛ خمپاره که میاد ما نیستیم
- دنیا محل گذر است؛ نگهدار می خوام پیاده شم !
- حالش را گرفتیم موکت کردیم!
- تو اگر یکپارچه هم آتش بشوی نمی توانی چاشنی من را روشن کنی !
- تانک به احترام آرپیجی کلاهش را بر می دارد!
- هر که سر خدا کلاه بگذارد خدا سر او بشکه می گذارد
- به خودت رحم نمی کنی به فرشته ها رحم کن
- توروخدا تو نماز قضاهات ما را هم دعا کن
- عرش رفتی مواظب ضدهوایی هاش باش
- تو اگر ترکش بخوری آه و ناله اش بلند می شود.
اللهم الرزقنا شهادت فی سبیلک

محسن رفیقدوست وزیر اسبق سپاه می گوید: «شهید طهرانی مقدم 6 ماه قبل از شهادت آمد اتاق من و گفت ما الان موشکی داریم که اسرائیل را میزند.دعا کن ما روزی چند تا از این موشکها را به اسرائیل شلیک کنیم.» «روی سنگ قبرم بنویسید اینجا مدفن کسی است که میخواست اسرائیل را نابود کند»

من ماندم و متن وصیت نامه پیر جماران
من ماندم و شرمندگی از روی یاران
من ماندم و شیطان و نفس و جنگهایش
من ماندم و شهر و گناه و رنگهایش

به لاله ی در خون خفته
شهید دست از جان شسته
قسم به فریاد آخر
به اشک قلتان مادر
که راه ما باشد آن راه تو ای شهید
همه به پیش همه به پیش
به یک صدا
“جاویدان ایرانِ عزیز ما”
قسم به اسم آزادی
به لحظه ای که جان دادی
به قلب از هم پاشیده
که تا آخرین نفس راهت را ادامه خواهیم داد ای شهید

فکه روایتهایی ناتمام دارد و روایت میکند از کسانی که بر روی رملها تشنه جان دادند و آنهایی که با دست و پای بسته به شهادت نائل آمدند.
به گزارش”بوتیا”: فکه روایتها دارد از بودن و ماندن، روایتهایی ناتمام برای همیشه، آنجا هم گنجی تمام نشدنی است و روایت میکند از کسانی که بر روی رملها تشنه جان دادند، کسانی که خود را گذرگاه کردند برای به سلامت عبور کردن همرزمانشان و آنهایی که با دست و پای بسته به شهادت فیض نائل شدند.
در حالی که گروههای جستوجوی مفقودین در خاک فکه به دنبال شقایقهای پنهان میگشتند، جمعی از شهدا را پیدا میکنند؛ در این میان با پیکر شهیدی مواجه میشوند که مربوط به عملیات «والفجر یک» است؛ این شهید بعد از ۱۲ سال در حالی تفحص شده که دشمنان دست و پاهای او را با سیم تلفن بسته بودند و او آرام در میان خاکها خفته بود. تفحص این شهید در اردیبهشت ۱۳۷۳ درارتفاع ۱۱۲ فکه صورت گرفته است.

شهید باکری
خواب و استراحت نداشت
می گفت: پاسدار یعنی کسی که کار کنه ، بجنگه ، خسته نشه
کسی که نخوابه تا وقتی خود به خود خوابش ببره...
... یه بار توی جلسه ی فرماندهان داشت روی کالک شرایط منطقه رو توضیح می داد
یه دفعه وسط صحبت صداش قطع شد
از خستگی خوابش برده بود
دلمون نیومد بیدارش کنیم
چند دقیقه بعد که خودش بیدار شد ، عذرخواهی کرد
گفت: سه چهار روز هستش که نخوابیده ام...

تصویر بالا، عکس زیباترین جوان ایران در سال 38 است که بر روی جلد مجلات آن سال
منتشر شد. این تصویر متعلق به شهید «سید مجتبی هاشمی» است. او که بعدها به
عنوان فرمانده گروه چریکی فداییان اسلام، با نیروهایی که لباس رزمشان،
شلوار کردی و زیرپیراهنی بود، نه تنها قدرت ابتکار عمل را در آبادان از
دشمن گرفت، که خوابهای شوم او را برای تصرف کامل اهواز به کابوس بدل کرد.

چشم هایش خیره به عکس بابا روی طاقچه اتاق بود. بغض راه گلویش را بسته بود. اشک در دریاچه چشم هایش حلقه زده بود. با سن کم فهمیده بود میراث بابا را پلمپ کرده اند. میراثی که بابا بخاطرش جان داد. مادر صدا زد بیا به مشق شبت نمره بدم. مادر دفتر مشقش را گرفت و شروع کرد به خواندن :
آن مرد داس دارد آن مرد با داس آمد بابا غنی سازی داد بابا جان داد....
مادر آرام با گوشه روسری، اشک چشم هایش را پاک کرد و گفت نمره ات می شود بیست. گفت نه مادر بیست نه. مادر گفت چرا عزیزم؟
گفت بابا هم نمره اش بیست (غنی سازی 20درصد) شده بود که جان داد. به من 5 (غنی سازی 5 درصد) بده مادر. بیست بابایم را بردند... می ترسم دفتر من راهم پلمپ کنند.


میخواستم بزرگ بشم...
درس بخونم مهندس بشم...
خاکمو آباد کنم ...
زن بگیرم...
مادر و پدرمو ببرم کربلا...
دخترمو بزرگ کنم ببرمش پارک ,تو راه مدرسه باهم حرف بزنیم
خیلی کارا دوست داشتم انجام بدم
خب نشد...
باید میرفتم از مادرم, پدرم ,خاکم , ناموسم ,دخترم , دفاع کنم


جورابش پاره بود...
وقت نماز جماعت حواسش به پشت سری اش بود تا مبادا سوراخ جورابش را ببیند و آبرویش برود.
در همان حال به خودش گفت اگر یک جوراب سوراخ آبرو می برد،
خداوند ستار العیوب نمی بود اگر، چه می شد؟
بغضش گرفت؛ دیگر بیخیال جوراب پاره اش شد...

گفتند شهید گمنامه،پلاک هم نداشت،اصلا هیچ نشونه ای نداشت؛
امیدوار بودم روی زیر پیرهنیش اسمش رو نوشته باشه....
نوشته بود :
"اگر برای خداست،بگذار گمنام بمانم"

- حشمت اللّه عباسپور (همرزم شهید) روایت می کند: حمیدرضا، مدتی پس از عملیات کربلای ۱ در سال ۱۳۶۵ به فرماندهی تیپ ۳ لشکر ویژه ۲۵ کربلا منصوب شد. شبی با چند تن به چادر بچه های بابلسر آمد. چای درست کردیم و شهید کریم پورکاظمی چای را بین بچه ها توزیع کرد. پس از نوشیدن چای، بچه ها گفتند: «آقای شهردار بلند شود و استکان ها را جمع کند.» حمیدرضا گفت: «بگذارید من ظرف ها را جمع کنم تا افتخار خدمتگزاری نصیب من شود.» اما شهردار به سرعت ظرف ها را جمع کرد و بچه ها باب صحبت را با حمیدرضا باز کردند. یکی گفت: «آقا حمید! صبح، رادیو عراق را گوش کردی؟ در مورد شما و پدرتان می گفت: این پدر و پسر مزدور!» با لبخند از کنار موضوع گذشت. یکی از بچه ها از نوع مسوولیتش را پرسید. کمی مکث کرد و گفت: «من آمده ام تا به عنوان آر پی جی زن خدمت کنم و در عملیات آینده که انشاءاللّه راه کربلا را باز می کنید، پا به پای شما به عنوان نیروی کمکی بجنگم، البته اگر مرا لایق بدانید.» روز بعد متوجه شدیم به عنوان فرمانده محور معرفی شده است.

به ذهن کوچکم آمد سوالی
کجایی تو؟کجای این حوالی
من و مادر کنار سفره اما
بهار آمد ،پدر جای تو خالی

جا ماندگان از اعزام / غیرتمندان سر بلند

شهید داریوش رضایی نژاد

شهید



برای نگهبانی داوطلب شده بود به او گفتند: ((به تو اسلحه نمی دهیم ها))
بهنام هم ابرو بالا انداخت و گفت ((ندهید خودم نارنجک دارم)) با همان نارنجک دخل یک جاسوس
نفوذی را آورد .
بخشی از وصیت نامه این سردار کوچک خرمشهر
بسم الله الرحمن الرحیم
من نمیدانم چه بگویم من و دوستانم در خرمشهر می جنگیم به ما خیانت می شود.
من می خواهم وصیت کنم هر لحظه در انتظار شهادت هستم .
پیام من به پدر و مادر ها این است که بچه های خود را لوس و ننر بار نیاورید.
از بچه ها می خواهم امام را تنها نگذارند و خدا را فراموش نکنند .
به خدا توکل کنند.
پدر و مادرها فرزندان خود را اهل مبارزه و جهاد در راه خدا بار بیاورید .

بعضیها معرکه راه میانداختن بچه مرشد! جااااان مرشد
اگه گفتی حالا وقت چیه؟
بعد همه با هم میگفتند: وقت خداحافظیـــــه......
هر کدوم این شهدا وقتی به سفر میرفتند
برای مادرانشان قامتی داشتن علی اکبری....!
اما حالا....... از سفر برمیگردند، با قامتی علی اصغری...

- دیروز از هرچه بود گذشتیم امروز از هرچه بودیم!
- آنجا پشت خاکریز بودیم و اینجا در پناه میز!
- دیروز دنبال گمنامی بودیم و امروز مواظبیم ناممان گم نشود!
- جبهه بوی ایمان می داد و اینجا ایمانمان بو می دهد!
- الهی نصیرمان باش تا بصیر گردیم
- بصیرمان کن تا از مسیر برنگردیم و
- آزادمان کن تا اسیر نگردیم. شهید شوشتری

بسم رب شهدا وصدیقین
شهید گمنام سلام
اینان مردانی هستند که حماسه آفریدند.
اینان دلیر مردانی هستند
که با سجودشان مخلصانه به سوی خداوند شتافتند.
در خاکریزها خمیده راه می رفتند
تا ما امروز با قامتی راست قدم برداریم.
تا حالا فکر کردید شهید گمنام یعنی چی ؟
تا حالا فکر کردید وقتی میگیم شهید گمنام ، چه حرفی داریم میزنیم؟
وقتی مزار یه شهید گمنام می بینید به این فکر کردید که یک خانواده یه عزیزشون رو گم کردند؟
وقتی مزار یه شهید گمنام می بینید به این فکر کردید که یه مادر، یه پدر، یه همسر، یه فرزند، یه عزیزی رو گم کردند؟
وقتی مزار یه شهید گمنام می بینید به این فکر کردید که در این سالها که این شهید اینجا خوابیده یه خانواده در انتظار به سر میبرند؟
می دونید چشم انتظاری یعنی چی؟
می دونید سال ها گوش به زنگ بودن برای رسیدن یک خبر یعنی چی؟
می دونید این همه شهید گمنامی که در سراسر ایران به خاک سپرده شدن یعنی چی؟

در کوی نيک نامان مارا گذر ندادند
گر تو نمی پسندی تغيير ده قضا را

عشق بازی با خدا یادش بخیر- می گساری با دعا یادش بخیر
رقص در نیزارها یادش بخیر- دف زدن با دوشکا یادش بخیر
سنگر و سجاده ها یادش بخیر- توپ ها خمپاره ها یادش بخیر
زخم ها و چفیه ها یادش بخیر- چهره های بی ریا یادش بخیر
سفره های با صفا یادش بخیر- نان خشک جبهه ها یادش بخیر
اشک هااخلاص ها یادش بخیر- های های گریه ها یادش بخیر
خوف وایثار و رجا یادش بخیر- خنده های بی صدا یادش بخیر...

باز یاد آتــش و خون می کنم
یاد فکــــه ، یاد مجـنون می کنم
یاد دهــــــلاویه ، یاد دهلــــــران
یاد قلــــبِ پُر امـــید عــاشقـــان
یاد ذکــر یا علـــی ، یا فـــاطــمه
یاد دل هــایی به دور از واهـمــــه
عشق بازی با خــــدا یادش بخیر
نیمه شــب ها و دعــا یادش بخیر
در دلِ شب حمله ها ، یادش بخیر
کـــربلای جبهه ها یادش بخیر

هم قد گلوله توپ بود
گفتم: چه جوری اومدی اینجا؟
گفت:با التماس!
گفتم:چه جوری گلوله رو بلند میکنی میاری؟
گفت:با التماس!
به شوخی گفتم،میدونی آدم چه جوری شهید میشه؟
لبخندی زد و گفت:با التماس!
تکههای بدنش رو که جمع میکردم،فهمیدم چقدر التماس کرده....

تعداد صفحات : 11