تعجیل در فرج پر نورش صلوات
عنوان | پاسخ | بازدید | توسط |
![]() |
217 | 6897 | sarbandhay |
![]() |
183 | 6981 | baran |
![]() |
61 | 4598 | msn |
![]() |
16 | 1267 | baran |
![]() |
1 | 873 | msn |
![]() |
2 | 1072 | msn |
![]() |
4 | 993 | msn |
![]() |
1 | 868 | msn |
فرمانده با شور و حرارت مشغول صحبت بود و تقسیم وظایف میکرد و گروه ها یکی یکی توجیه
می شدند.
یکدفعه یادش آمد باید خبری را به قرارگاه برساند. سرش را چرخاند و به یک رزمنده نوجوان گفت:
پاشو با اون موتور سریع برو عقب این پیغام رو بده. رزمنده نوجوان بلند شد.
خواست بگوید موتور سواری بلد نیستم اما فرمانده آنقدر ابهت داشت که نتوانست چیزی بگوید.
دوید سمت موتور و فرمانش را توی دستش گرفت و شروع کرد به دویدن که صدای خنده همه ی
رزمندگان بلند شد.
روحش شاد و یادش در قلب مان همیشه زنده
شهید جعفری رو میگم
سی و چند سال قبل توی گیر و دار جنگ خواب حضرت زهرا سلام الله علیها رو دید
می گفت: خواب بی بی رو دیدم و می خوام گمنام بمانم و جنازه ام بر نگرده
همینطورم شد
توی عملیات فتح المبین مفقود شد و بعد از سی و چند سال هنوز جنازه اش برنگشته....
.... یکی دو سال قبل خانواده اش به همراه مادر شهید اومدند راهیان نور
به منطقه فتح المبین که رسیدند ، به مادر شهید نگفتند اینجا محل مفقود شدن پسرته
توی یادمان هم نبردنش و بهش گفتن: کنار اتوبوس بشین تا ما برگردیم
لحظاتی بعد مادر شهید به یکی از خادمین میگه:
پسرم! اینجا کجاست؟ چرا اینجا بوی بچه ی منو میده؟
خادم میگه: اینجا فتح المبینه مادر!
مادر شهید میگه: میشه کمکم کنی بریم توی یادمان؟
خادم کمکش می کنه و مادر آروم و لرزان میره توی یادمان
اونایی که فتح المبین رفتند می دونن یادمانش شیارهای باریکی برای عبور داره
مادر شهید وسط شیار نشست و با دستاش شروع کرد به خراش انداختن روی زمین
چند
تا جوون که پشت سر مادر شهید بودن و راه عبورشون بسته شده بود ، شروع
کردند به اعتراض که پاشو میخواین رد بشیم ... اینجا مگه جای نشستنه و ...
یهو مادر شهید بلند شد و با چشای پر از اشک رو به جمعیت گفت:
آی
مردم! شما اگه موبایل تون رو گم کنین در به در دنبالش می گردین ، اگه پول و
طلاتون رو گم کنین کلی غصه می خورین ... من سی و چند ساله پاره ی تنم رو
اینجا گم کردم .... میوه ی دل من همینجاست و هنوز برنگشته ...
دل جمعیت اتیش گرفت... کربلائی شد ... جاتون خالی
شب های دلهره،شب های بیم، شبهای چشم انتظاری، شبهای درد،رنج،حادثه،شب های دود و آتش و خون ، شب های جبل مروارید .
70/01/11 عملیات برون مرزی ،خانقین عراق،بچه های اراک،همدان و لشکر 9 بدر چه خوب از عهده دشمن برآمدند، یادشان گرامی
شادی روح حضرت روح الله و یاران با صفایش بلند صلوات ...
سلام دوستان
از امروز تصمیم گرفتم یک طرح(که از یک وبلاگ الگو گرفتم) هدیه از طرف شهدا برای سایت راه بندازم و بعضی از خاطرات شهدا رو به صورت تصویر درست کنم و به شما دوستان هدیه بدم و از این پس هر هفته یک هدیه از طرف شهدا دریافت کنید.
هزینه هر طرح هدیه یک صلوات برای شادی روح شهدا می باشد
با نظرات خود ما در بهتر شدن طرح یاری نمایید.
هدیه شماره یک با ذکر صلوات دریافت نمایید.
یا علی
یک شب وقتی ناصر مهمانم بود ، صحبت از شهادتش به میان آمد. با هم راحت بودیم و این حرف ها اذیتم نمی کرد. به او گفتم : « باید قول بدهی که اگر شهید شدی ، در سرازیری قبر بهم چشمک بزنی. » گفت: « قول میدم ، قول مردونه.»
شهید که شد ، وقتی داشتند توی قبر می گذاشتنش ، به زحمت خودم را به بالای سرش رساندم و گفتم: « ناصر! مادر جان! قولت که یادت نرفته عزیز مادر ! » خدا می داند که همان لحظه چشمانش یک بار باز و بسته شد.همه شاهد این ماجرا بودند و صدای صلوات و تکبیر ، قطعه ی ۲۴ را پر کرد.