صدای اذان را که شنید...
ماشین را زد کنار و پیاده شد...
گفتم...
کجا...دیر میشه...باید زودتر برسیم اهواز...
گفت...
مگه صدای اذان رو نشنیدی...
از کجا معلوم تا اهواز زنده باشیم...
با همان یک ذره آبی که داشتیم وضو گرفت و به نماز ایستاد...
همرزم شهید حمیدرضا نوبخت