چهر های نجیب آفتاب زده
پشت خاکریزها
از ارتفاع بودن خود اوج می گیرند
و ساده مثل حل شدن قند در آب
از خود عبور می کنند.
بر دست های آتش بوسه می زنند
و درخت غیرتشان با باوری سرخ به بار می نشیند.
آری٬صدای ضجه خورشید می آید
اشک دقیقه ها جاری می شود
و تمامیت یک اندوه
در خطوط سپید و سیاه دفتر روزگار
حک می شود.
حالا سراغ چهره های نجیب را
از کدام خاکریز باید بگیرم!