عملیات رمضان بود و هوا گرم
شهید افراسیابی و چند تا از بچه ها یه گوشه نشسته بودند
حا ج امیر گفت : تشنمه ، کسی آب داره بهم بده
یکی از بچه ها که توی قمقمه اش به جای آب ، آبمیوه ریخته بود ، گفت:
آب چیه حاجی ! آبمیوه بهت میدم
شهید افراسیابی تا اسم آبمیوه رو می شنوه میگه:
قربون لب های تشنه ات یا علی اصغر علیه السلام
تو کربلا آب پیدا نشد ، اینجا به من آبمیوه میدی؟
اشکش سرازیر شد
رو کرد به آسمون و گفت:
خدایا میشه همینطور که میام آبمیوه رو بخورم ،
هنوز نخورده ، یه ترکش اصابت کنه به گلوم (با دست به نقطه ای از گلوش اشاره کرد)
منم فدائی حضرت علی اصغر علیه السلام بشم؟
... خمپاره شصت به زمین خورد
گرد و خاک همه جا رو فرا گرفت
هوا که صاف شد ، دیدند ترکش خورده به گلوش و داره خون میاد
درست همون جایی که با دست اشاره کرده بود
روایتی از زندگی شهید امیر افراسیابی
منبع: سالنامه یاران ناب ۱۳۹۰