خیلی زیبا قالی می بافت
ولی درآمدش رو برا خودش خرج نمی کرد
هر چی از راه قالی بافی در می آورد یا برا دخترای فقیر جهیزیه می خرید
یا برای بچه ها قلم و دفتر تهیه می کرد
حتی جهیزیه خودش رو هم با اجازه ی من داد به یه دختر دم بخت...
... یادمه یه بار برا عیدش یه دست لباس زیبا خریدم
روز عید باهاش رفت بیرون و وقتی برگشت از تنش در آورد
گفتم: چرا شب عیدی لباس نو رو در میاری؟
گفت: وقتی با این لباس رفتم پیش بچه ها احساس بدی داشتم
همش فکر می کردم نکنه یکی از بچه ها نتونه برا عیدش لباس نو بخره
واسه همین دیگه نمی پوشمش!
خاطره ای از زندگی شهیده طیبه واعظی دهنوی
منبع: کتاب کفش های جامانده در ساحل ، صفحه ۱۰