- حشمت اللّه عباسپور (همرزم شهید) روایت می کند: حمیدرضا، مدتی پس از عملیات کربلای ۱ در سال ۱۳۶۵ به فرماندهی تیپ ۳ لشکر ویژه ۲۵ کربلا منصوب شد. شبی با چند تن به چادر بچه های بابلسر آمد. چای درست کردیم و شهید کریم پورکاظمی چای را بین بچه ها توزیع کرد. پس از نوشیدن چای، بچه ها گفتند: «آقای شهردار بلند شود و استکان ها را جمع کند.» حمیدرضا گفت: «بگذارید من ظرف ها را جمع کنم تا افتخار خدمتگزاری نصیب من شود.» اما شهردار به سرعت ظرف ها را جمع کرد و بچه ها باب صحبت را با حمیدرضا باز کردند. یکی گفت: «آقا حمید! صبح، رادیو عراق را گوش کردی؟ در مورد شما و پدرتان می گفت: این پدر و پسر مزدور!» با لبخند از کنار موضوع گذشت. یکی از بچه ها از نوع مسوولیتش را پرسید. کمی مکث کرد و گفت: «من آمده ام تا به عنوان آر پی جی زن خدمت کنم و در عملیات آینده که انشاءاللّه راه کربلا را باز می کنید، پا به پای شما به عنوان نیروی کمکی بجنگم، البته اگر مرا لایق بدانید.» روز بعد متوجه شدیم به عنوان فرمانده محور معرفی شده است.
تبلیغات ویژه همسنگران