میگن خیلی با روضه ی حضرت زهرا سلام الله انس داشته
شهید جعفری رو میگم
سی و چند سال قبل توی گیر و دار جنگ خواب حضرت زهرا سلام الله علیها رو دید
می گفت: خواب بی بی رو دیدم و می خوام گمنام بمانم و جنازه ام بر نگرده
همینطورم شد
توی عملیات فتح المبین مفقود شد و بعد از سی و چند سال هنوز جنازه اش برنگشته....

.... یکی دو سال قبل خانواده اش به همراه مادر شهید اومدند راهیان نور
به منطقه فتح المبین که رسیدند ، به مادر شهید نگفتند اینجا محل مفقود شدن پسرته
توی یادمان هم نبردنش و بهش گفتن: کنار اتوبوس بشین تا ما برگردیم
لحظاتی بعد مادر شهید به یکی از خادمین میگه:
پسرم! اینجا کجاست؟ چرا اینجا بوی بچه ی منو میده؟
خادم میگه: اینجا فتح المبینه مادر!
مادر شهید میگه: میشه کمکم کنی بریم توی یادمان؟
خادم کمکش می کنه و مادر آروم و لرزان میره توی یادمان
اونایی که فتح المبین رفتند می دونن یادمانش شیارهای باریکی برای عبور داره
مادر شهید وسط شیار نشست و با دستاش شروع کرد به خراش انداختن روی زمین
چند
تا جوون که پشت سر مادر شهید بودن و راه عبورشون بسته شده بود ، شروع
کردند به اعتراض که پاشو میخواین رد بشیم ... اینجا مگه جای نشستنه و ...
یهو مادر شهید بلند شد و با چشای پر از اشک رو به جمعیت گفت:
آی
مردم! شما اگه موبایل تون رو گم کنین در به در دنبالش می گردین ، اگه پول و
طلاتون رو گم کنین کلی غصه می خورین ... من سی و چند ساله پاره ی تنم رو
اینجا گم کردم .... میوه ی دل من همینجاست و هنوز برنگشته ...
دل جمعیت اتیش گرفت... کربلائی شد ... جاتون خالی
سلامتی مادران شهدای مفقودالاثر صلوات