loading...
پایگاه اینترنتی سربندهای خاکی×××آدرس جدید ما:http://shohada.louk.ir
تبلیغات ویژه همسنگران

آخرین ارسال های انجمن
montazerani بازدید : 544 دوشنبه 28 اسفند 1391 نظرات (0)
افسران - ماهیت جنگ...
....
امروز دشمن داره یکی یکی جوونای ما رو آروم و بی سروصدا شهید می کنه ! امروز ماهیت جنگ عوض شده ! اینجا هم باید خرازی و باکری و زین الدین ها بیان تا مگه فرجی حاصل بشه !
montazerani بازدید : 511 شنبه 26 اسفند 1391 نظرات (0)
افسران -  راحلان طریق می دانند که ماندن نیز در رفتن است

خون شهید، جاذبه‌ی خاک را خواهد شکست؛ و ظلمت را خواهد درید؛ و معبری از نور

 خواهد گشود؛ و روحش را از آن، به سفری خواهد برد که برای پیمودن آن، هیچ راهی جز

شهادت وجود ندارد.

شهید سید مرتضی آوینی
montazerani بازدید : 480 جمعه 25 اسفند 1391 نظرات (0)
افسران - همــّـت هــا افســانه شــدنـد !!

راستـــــی !


چـــه میـــشد اگـــر بسیجـــی می مــانـــدیم و

بسیجـــــــی مــی مُـــــردیــم ......؟!!


چــه میشـــد اگــر ،


فــرامــوش نمــی کــردیم رشــادت هــا را ، صفـــا را ، صمیـمیــت را .....


چقـــدر دلــم ، تنـگِ یکـــرنــگی ســت !


چقـــدر تشنــه ام !! یــک جــرعه وجــدان ســراغ داریـــد ؟؟


ای کــاش کســی پیـــدا میشـــد تــا دلتنــگی بسیجـیان !!! را تفسیــر کنــد .


ای کــاش باکــری ها بـودنـد !


حـَـدسـمان دُرُســـت بــود ! همــّـت هــا افســانه شــدنـد !!
montazerani بازدید : 490 جمعه 25 اسفند 1391 نظرات (0)
افسران - نمــاز جانباز قطع نخاعی ...
گــل را به طرف بــابــا دراز کرده بود .

- بــابــا جــون بگیــر .


- بــابــا نگــاه مے کرد و گــریه مے کرد. تعــجب کرده بودم .


نــمے دانستم چرا گــل را نمــے گیرد .


پرستــار ملحــفه را کنار زد .


دو دســت و دو پــاے پــدر قطــع شده بود .

کــودک هنوز دستــه گــل را به سمــت پدر گرفته بود .
montazerani بازدید : 505 جمعه 25 اسفند 1391 نظرات (1)
افسران - عکسی که نصفش در آسمان است...
در این عکس شصت و چهار نفر دیده می شوند.
جنگ که به پایان رسید، فقط سی و دو نفر از این بچه ها، در این دنیا ماندگار شده بودند...
عکسی یادگاری چند روز قبل از عملیات کربلای چهار...

montazerani بازدید : 440 پنجشنبه 24 اسفند 1391 نظرات (0)
اسفند ماه مصادف است با سالگرد شهادت علمدار لشکر 14 امام حسین(ع) و عشقِ رزمندگان اصفهانی، حاج حسین خرازی. ایشان در سال 1365 و در جریان عملیات کربلای 5 شربت شهادت نوشید اما سه سال قبل، در اسفند ماه و طی عملیات خیبر، با آتشبار مستقیم دشمن به شدت مجروح شد و دست راستش قطع گردید.

عکسی که می بینید، تصویری است استثنایی و کمتر دیده شده از حاج حسین خرازی که ساعاتی پس از مجروح شدن در عملیات خیبر، پس از پایان عمل جراحی بی هوش روی تخت اتاق عمل قرار دارد.


شادی روحش صلوات
افسران - وقتی دست شهیدخرازی قطع شد ...
montazerani بازدید : 405 پنجشنبه 24 اسفند 1391 نظرات (0)
افسران - نیم کیلو باش ولی مرد باش
وقت شهادت. درست ۱۵ سالش بود. زودتر از سن تکلیف، به سن شهادت رسید. تازه داشت ۲ رگه می شد صدایش. تازه داشت پشت لبش سبز می شد. حسن همیشه به من می گفت: برایم با خرده موهای ملت که اصلاح می کنی، ریش و سبیل بگذار! اتفاقاً بالای سرش بودم که شهید شد. بر و بر داشتم صورتش را نگاه می کردم؛ هم می خندیدم و هم گریه می کردم.

دم آخر نفسش را جمع کرد و گفت: تا جنازه ام را مامان نسرین ندیده، یک مقدار مو به سبیل و ریشم اضافه کن! بعد خندید و گفت: یک جوری موها را تف مالی کن که طبیعی به نظر برسد! از سرت باز نکنی ها! برای ما ناز نکنی ها! می خواهم مادرم وقتی مرا در لباس شهادت می بیند، یک مرد ببیند. این را که گفت، به شهادت رسید. سرش روی سینه ام بود. داشت از سر و صورتش خون می چکید؛ خون داغ. خون سرخ. دست کشیدم به صورتش. به صورت یک مرد که یک عکس امام روی دکمه لباسش آویزان بود.
montazerani بازدید : 603 چهارشنبه 23 اسفند 1391 نظرات (0)

یه روز فرمانده گردانمون به بهانه دادن  همه بچه ها را جمع کرد و با صدای بلند گفت: کی خسته است؟
گفتیم: دشمن.
صدا زد: کی ناراضیه؟
بلند گفتیم: دشمن
دوباره با صدای بلند صدا زد: کی سردشه؟
ما هم با صدای بلندتر گفتیم: دشمن
بعدش فرماندمون گفت: خوب دمتون گرم، حالا که سردتون نیست می خواستم بگم که پتو به گردان ما نرسیده !!!
یه همچین رزمنده هایی داشتیم ما


dea41f50f0d235d17bff0bc7fdebaf36-425
montazerani بازدید : 689 سه شنبه 22 اسفند 1391 نظرات (0)

عجیب است.

               در هفت آسمان

                         همه تو را می شناسند

                                و اینجا به گمنام شهرت یافته ای.


                                                            ای آشنای غریب!

                                                                              دست ما را بگیر.


montazerani بازدید : 693 سه شنبه 22 اسفند 1391 نظرات (0)


گفت:که چی ؟ هی جانباز جانباز شهید شهید!

میخواستن نرن ! کسی مجبورشون نکرده بود که!

گفتم:چرا اتفاقا! مجبورشون میکرد!

گفت کی؟

گفتم :همونی که تو نداریش..!

گفت:من ندارم ؟! چی رو ؟

گفتم:غیرت!!
montazerani بازدید : 724 دوشنبه 21 اسفند 1391 نظرات (0)



چه غریبانه قدم میزدی ؛ میان رفیق هایی که رفتند... و حالا تو مانده ای

و نارفیق هایی که هریک سهمی در غربتت ، در سپید کردن موهایت

دارند... جانم به فدایت ...
montazerani بازدید : 719 دوشنبه 21 اسفند 1391 نظرات (1)



ای شهید، ای آنکه بر کرانه ی ازلی و ابدی وجود برنشسته ای!
دستی برآر و ما قبرستان نشینان عادات سخیف را نیز از این منجلاب بیرون کش...

"سید شهیدان اهل قلم سید مرتضی آوینی"

montazerani بازدید : 1004 یکشنبه 20 اسفند 1391 نظرات (0)

  • سه ساله بود که پدرش آسمانی شد
  • دانشگاه که قبول شد همه گفتند"با سهمیه قبول شده"
  • ولی هیچ وقت نفهمیدند کلاس اول وقتی خواستند به او یاد بدهند که بنویسد "بابا"
  • یک هفته در تب سوخت
montazerani بازدید : 1103 شنبه 19 اسفند 1391 نظرات (0)

  • سربند ها رو با دقت زیر و رو می کرد

  • پرسیدم : دنبال چه میگردی ؟

  • گفتم : چه فرقی داره یکیشو بردار ببند دیگه !

  • گفت : نه ...
  • آخه من مادر ندارم.
montazerani بازدید : 1333 جمعه 18 اسفند 1391 نظرات (1)

وسط جاده زد کنار.

زیر انداز پهن کرد، از صندوق عقب هم برای وضو آب آورد.

نمازمان را همان جا خواندیم؛ اول وقت.

شهید صیاد شیرازی

یادگاران 11،‌کتاب صیاد شیرازی،‌ نوشته رضا رسولی،‌ ص77

montazerani بازدید : 1134 جمعه 18 اسفند 1391 نظرات (0)

  •  آیا می دانیدتعداد زنان شهید در دفاع مقدس چند نفر بوده است ؟7000 نفر


  • آیا می دانید تعداد زنان جانباز در دفاع مقدس چند نفر بوده است ؟: 2600نفر


  • آیا می دانید بیشترین شهید زن در استان خوزستان  بوده است : 1575 نفر


  • آیا می دانید بیشترین جانباز زن  در استان کرمانشاه بوده است : 1650 نفر 


montazerani بازدید : 1199 چهارشنبه 16 اسفند 1391 نظرات (2)

گنده لات تهران بود و توی مشروب فروشی کار می کرد

هیکل بزرگی داشت و همه ازش حساب می بردند

بعضی از قمار بازای بزرگ تهران استخدامش می کردند

میشد بادیگارد قماربازا...

بچه که بوده باباش می میره

خودش می مونه و مادرش

کاری از دست مادر هم بر نمی یومد

سند خونه رو گذاشته بود توی طاقچه

تا از کلانتری زنگ می زدند ، می دونست دعوا کرده و باید بره بیرونش بیاره

وقتی می رفت کلانتری همه می شناختنش و می گفتند مادر شاهرخه

خیلی ها می گفتند: این پسر که برات آبرو نذاشته ، چرا نفرینش نمی کنی؟!!!

مادر هم سر نمازها گریه می کرد و می گفت:

خدایا بچه ی من رو سرباز امام زمان عج قرار بده

خیلی ها از این دعای مادر خنده شون می گرفت

می گفتند: بچه ی قمار باز و مشروب خور و مست تو کجا و امام زمان عج کجا؟!!!!

اما انگار اثر دعای مادر رو نادیده گرفته بودند


... سال 57 همراه انقلاب ، درون شاهرخ هم انقلابی بپا شد

توبه کرد و شد عاشق امام خمینی

رفت جبهه و کاری کرد کارستون

عراقی ها تا می فهمیدند شاهرخ توی منطقه ی عملیاتیه ، تنشون می لرزید

صدام برا سرش جایزه بزرگی گذاشته بود

تا اینکه بالاخره توی یه عملیات شهید شد

پیکرشم برنگشت

انگار می خواست حضرت زهرا سلام الله علیها براش مادری کنه...

 

اینه اثر دعای مادر

بچه ها نکنه از دعای خیر مادرمون محروم بشیم

نکنه مادرمون ازمون برنجه

دست مادرمون رو ببوسیم

به قول شاعر:

آبروی اهل دل از خاک پای مادر است
                              هر چه دارند این جماعت از دعای مادر است

سلامتی همه ی مادران عزیز و شادی روح مادران از دنیا رفته صلوات

 

                                            بخشی از خاطرات شهید شاهرخ ضرغام

                                            منبع: کتاب حر انقلاب

montazerani بازدید : 1169 شنبه 12 اسفند 1391 نظرات (1)

دِلـَتــ که هوای بـ ـابـ ـا را بکند

دیـگر نـه کـربـلا مـی خواهی نـه عـاشـورا

فقط چـشمانــــت خـرابـه شـام مـی بـیـند

و دخـتـری کـه آرام بـ ـابـ ـا را نـ ـاز مـی کـرد



راستی قرار نیســــت بیایی ؟

مدت هــــاست

که بــــرای آمـــدنت

اســــــفند دود کــــرده ایم ...بـ ـابـ ـا

montazerani بازدید : 1154 جمعه 11 اسفند 1391 نظرات (0)

ثامن تم : ای شهید در قنونت ما را دعا کن...

 

آستیــــــن خالــــــے ات نشــــــان از مردانگــــــے ست..
با ایــــــن دو دســــــت ســــــالم،
هنوز نتــــــوانسته ام یــــــک قنــــــوت اینــــــچنینے بخــــــوانم ...

montazerani بازدید : 1630 شنبه 05 اسفند 1391 نظرات (0)

خداوندا! روزي شهادت مي‏خواهم كه از همه چيز خبري هست، الا شهادت ...

... خداوندا! فقط مي‏خواهم شهيد شوم، شهيد در راه تو. خدايا مرا بپذير و در جمع شهدا قرار بده. خداوندا! روزي شهادت مي‏خواهم كه از همه چيز خبري هست، الا شهادت...

با تمام وجود درك كردم كه عشق واقعي تويي و عشق به شهادت بهترين راه براي دست يافتن به اين عشق است.

نمي‏دانم چه بايد كرد؛ فقط مي‏دانم زندگي در اين دنيا بسيار سخت مي‏باشد. واقعاً جايي براي خودم نمي‏يابم. هر موقع آماده مي‏شوم چند كلمه‏اي بنويسم، آن­قدر حرف دارم كه نمي‏دانم كدام را بنويسم؟ از درد دنيا، از دوري از شهدا، از سختي زندگي دنيايي، از درد دست خالي بودن براي فرداي آن دنيا و هزاران هزار حرف ديگر كه در يك كلام اگر نبود اميد به حضرت حق واقعاً چه بايد مي‏كرديم؟!

راستي چه بگويم؟ سينه‏ام از دوري دوستان سفر كرده، از درد، ديگر تحمل ندارد. خداوندا! تو كمك كن چه كنم؟ فقط و فقط به اميد و لطف حضرت تو اميدوار هستم. خداوندا! خود مي‏دانم بد بودم و چه كردم كه از كاروان دوستان شهيدم عقب مانده‏ام و دوران سخت را بايد تحمل كنم. اي خداي كريم! اي خداي عزيز و رحيم و كريم! تو كمك كن به جمع دوستان شهيدم بپيوندم.

وقتي به عكس نگاه مي‏كنم، از درد سختي كه تمام وجودم را مي‏گيرد، ديگر تحمل ديدن ندارم. دوران لطف بي‏منتهاي حضرت حق، دوران جهاد، دوران عشق دوران، رسيدن آسان به حضرت حق. واي! من بودم نفهميدم. واي! من هستم كه بايد سختي دوران را طي كنم. الله‏اكبر؛ خداوندا! خودت كمك كن. خداوندا! تو را به خون شهداي عزيز و همه بندگان خوبت قسم مي‏دهم شهادت را در همين دوران نصيب بفرما. و توفيقم بده هر چه زودتر به دوستان شهيدم برسم.

فرازهايي از وصيت‏نامه شهيد احمد كاظمي

montazerani بازدید : 1063 شنبه 05 اسفند 1391 نظرات (0)
پسرم عارفی صبور بود که همه او را به اخلاق کریمه می شناختند. در کنار کار معلمی به جبهه می رفت و وقتی برمی گشت گاهی در تعاونی محله، بی توقع به کار مردم می رسید. روزی در محل توزیع ارزاق عمومی، جمعیت زیادی صف کشیده بودند و عده ای سعی می کردند که زودتر سهمیه ی خود را بگیرند و بروند. گرمای طاقت فرسای تابستان بود. ناگهان از ته صف زنی با شتاب به سمت علی محمد آمد و بی مقدمه و بی هیچ دلیلی چند حرف رکیک با صدای بلند به او زد. پسرم هیچ عکس العملی نشان نداد و همین باعث شد که زن عصبی تر شود و در مقابل جمعیت، آب دهن روی پسرم بیندازد. علی محمد فقط صورتش را برگرداند و چند بار این آیه را خواند: و الکاظمین الغیظ و العافین عن الناس.

این صبوری و تقوای پسرم باعث شد زن شرمنده شود و مردم او را سرزنش کنند.

(شهید علی محمد صباغ زاده/ ما اینجا عاشق شده ایم ص163-162)


montazerani بازدید : 1381 جمعه 04 اسفند 1391 نظرات (0)

 

میگفت وقتی پیکر یکی از شهداء رو آوردن ، دخترش تابوت رو باز کرد


 و هی دنبال یه چیزی میگشت ...

یه دفعه انگشت دست بابا رو پیدا کرد و هی انگشت رو میکشید 

رو سرش و میگفت :

20 ساله بابام دست رو سرم نکشیده....
 

خوشا آنان که با عزت ز گیتی /  بساط خویش برچیدند و رفتند

ز کالاهای این آشفته بازار  /  شهادت را پسندیدند و رفتند

montazerani بازدید : 1110 پنجشنبه 03 اسفند 1391 نظرات (0)

پیش از عملیات خیبر، با شهید زین الدین و چند تا از دوستان دیگر رفتیم برای بازدید از منطقه ای در فکه. موقع برگشتن به اهواز، از شوش که رد می شدیم، آقا مهدی گفت: «خوب، حالا به کدام میهمانخانه برویم؟!»

گفتیم: «مهمانخانه ای هست بغل سپاه شوش که بچه ها خیلی تعریفش را می کنند.»

رفتیم. وضو که گرفتیم، آقا مهدی گفت: «هر کس هر غذایی دوست داشت سفارش بدهد.»

بچه ها هم هر چی دوست داشتند سفارش دادند. بعد رفتیم بالا، نماز جماعتی خواندیم و آمدیم نشستیم روی میز.آقا مهدی همین طوری روی سجاد نشسته بود، مشغول تعقیبات. بعضی از مردم و راننده ها هم در حال غذا خوردن و گپ زدن بودند. موی بدنمان سیخ شد. این مردم هم با ناباوری چشمهاشان متوجه بالکن بود که چه اتفاقی افتاده است!

شاید کسانی که درک نمی کردند، توی دلشان می گفتند مردم چه بچه بازیهایی در می آورند!

خدا شاهد است که من از ذهنم نمی رود آن اشکها و گریه ها و «الهی العفو» گفتن های عاشقانه آقا مهدی که دل آدم را می لرزاند.

شهید زین الدین توی حال خودش داشت می آمد پایین. شبنم اشکها بر نورانیت چهره اش افزوده بود با تبسمی شیرین آمد نشیت کنارمان. در دلم گفتم: «خدایا! این چه ارتباطی است که وقتی برقرار شد، دیگر خانه و مسجد و مهمانخانه نمی شناسد!»

غذا که رسید، منتظر بودم ببینم آقا مهدی چی سفارش داده است. خوب نگاه می کردم. یک بشقاب سوپ ساده جلویش گذاشتند. خیال کردم سوپ چاشنی پیش از غذای اصلی است! دیدم نه؛ نانها را خرد کرد، ریخت تویش، شروع کرد به خوردن....

از غذا خوری که زدیم بیرون، آقا مهدی گفت: «بچه ها طوری رانندگی کنید که بتوانم از آنجا تا اهواز را بخوابم.»

بهترین فرصت استراحتش توی ماشین و در ماموریتهای طولانی بود!

montazerani بازدید : 1042 جمعه 27 بهمن 1391 نظرات (0)

نماز رزمندگان

 


"نماز عشق دو ركعت" است كه وضوي آن جز با خون صحيح نيست. نمازي است

كه هرجا نمي‌شود بجا آورد مگر در قتلگاه، پس با فضيلت‌ترين آن در حرم كربلاست.


"نماز عشق دو ركعت است" مقدمات فراوان مي‌خواهد، اول عاشق بايد دل

را به اشك شستشو دهد؛ بعد، از عشق لقاء بسوزد. تا آنكه اين سوختن در خانه تنش افتد و با خون، وضويش را آماده سازد.


"نماز عشق دو ركعت است" بعد از نماز، ملائك را در اطراف مي‌بيني كه آماده‌اند تا تو را به معراج و ديدار خدا برند. معمولاً در جبهه بجا آورده مي‌شود. بر تمامي آنها كه به جبهه مشرف شده‌اند واجب مي‌شود؛ چون شهادت را انتخاب كرده‌اند. اين دو ركعت نشانه‌ي پيروزي است. چون شهادت نيز خود پيروزي است.


نماز رزمندگان

"نماز عشق دو ركعت است" اما نمي‌شود؛ نوشت چرا كه نوشتن براي اين نشايد.

"نماز عشق دو ركعت است" ركعت اول‌: خونين شدن "تن" ركعت دوم:‌ آزاده شدن" روح"

كسي نيست و نخواهد آمد كه لذت و مناجات اين نماز را بداند، چرا كه بجا آورندگان آن شهيدانند و كسي ندانست كه عاشق با اين نماز تا كدامين منزل دوست را پيمود اما غنچه‌هاي باز شده خونين در بدنش گواهي مي‌دهند كه به سرمنزل لقاء رسيده است.


شهيد هيبت الله فرجي

montazerani بازدید : 984 پنجشنبه 26 بهمن 1391 نظرات (0)

 

محمد رشید صدیق فرمانده تیپ 24 مکانیزه عراق رو گرفته بودیم

نوسان فشار خون داشت.

اما هر چه معاینه اش می کردم دلیلش رو نمی فهمیدم

 

.... یه کم آروم شده بود.

تا اینکه صدای حسن باقری از سنگر فرماندهی بلند شد

حسن وقتی با بی سیم حرف میزد ، بلند صحبت می کرد تا صداش برسه اون ور

یه دفعه دیدم حالت سرتیپ عراقی بهم ریخت

رنگش به سرخی و سیاهی متمایل شد

با سختی پرسید: «شما هم این صدا را می شنوی دکتر؟»

پرسیدم: «منظورت را نمی فهمم، مگر تو صدایی می شنوی؟»

سرتیپ در حالی که در سنگر بی تابانه قدم می زد گفت:

«صدای یکی از ژنرال های شماست. بله اون صدا همه اش تو گوشمه.»

با تعجب پرسیدم: «ژنرال ما؟ حالا این ژنرال کی هست؟ از کجا می دونی ژنراله؟»

گفت : « چون همیشه فرمان می ده. فرمانهای مهم.

اون یک کار کشته و قویه. فرماندهان ما همه شون از او می ترسیدن.»

پرسیدم: «شما چه سابقه ای از اون ژنرال دارین که این طوری باعث ترس شما شده؟»

سرتیپ پاسخ داد: «سابقه حمله، شکست، فرار، مرگ،

تو جبهه ما صدای او به نام صدای عملیات شناخته شده.

هر وقت صدای اونو از پشت بی سیم می شنیدیم ، می ترسیدیم

صداش که می یومد قبل شروع حمله بوی شکست از روحیه فرماندهان ما بلند می شد

 

تازه فهمیده بودم دلیل نوسانات فشار خون سرتیپ از چیست؟

صدای شهید حسن باقری یا همان ژنرال ...

montazerani بازدید : 989 چهارشنبه 25 بهمن 1391 نظرات (0)

 

جایی برا موسسه روایت سیره ی شهدا نداشتیم

از همون اول یه خونه اجاره کرده و سیره ی شهدا رو راه انداخته بودیم

مدتی اجاره خونه عقب افتاده بود

هیچ منبع درامدی هم نداشتیم که اجاره رو تامین کنه

مسئول سیره بچه های موسسه رو جمع کرد و گفت بریم گلزار شهدا

همه راه افتادیم

رسیدیم سر مزار شهید زین الدین

مسئول سیره به تک تک بچه ها گفت:

گزارش کاراتون رو برا شهید بگین

تک تک گزارش دادیم

آخر سر مسئولمون خطاب به شهید زین الدین گفت:

ببین آقا مهدی! این وظیفه ی ما بود که انجام دادیم

الان هم اجاره خونه عقب افتاده ، صاحب خونه هم ما رو جواب کرده

تصمیم با خودتونه

اگه می خواین ما همچنان سیره شهدا رو نگه داریم ، اجاره ی مکانش رو جور کنین...

 

... صبح اول وقت روز بعد دیدم پدر شهید زین الدین اومد سیره

یه بسته پول گذاشت روی میز

جریان پول رو که پرسیدم ، گفت:

دیشب مهدی اومد به خوابم و گفت: این مبلغ رو برسونم به مسئول سیره ی شهدا

پول رو شمردیم ، دقیقا مبلغ اجاره ی عقب افتاده بود...

montazerani بازدید : 1200 یکشنبه 22 بهمن 1391 نظرات (0)

داشتم عکس های زمان شاه رو می دیدم

برخورد کردم به عکسی که بدجوری به غیرتم برخورد

درسته اون زمان رو درک نکرده و نبودم

اما خیلی خوب می تونم حس و حال هموطنام رو بعد از دیدن اون صحنه بفهمم

حس حقارت ... حس خورد شدن ... حس بی ارزشی ... حس نفرت

حالا اون عکس چی بود؟

توی اون عکس محمد رضا شاه به عنوان شخص اول مملکت خم شده بود و دست ملکه انگلیس رو می بوسید

این عکس رو براتون میذارم تا ببینید

ببینید زمانی چقدر حقیر بودیم




با عصبانیت و حس بدی که داشتم به سرعت صفحات رو ورق زدم

اما با کمال تعجب دیدم مث که این رشته سر دراز دارد

مث که شکسته شدن غرور و ملتمون عزت یکی دو بار نبوده

این شاه نا محترم ما انگار جلو همه باید سر تعظیم فرو می اورده و با حقارت دستشون رو می بوسیده

این عکسها هم بخش دیگری از شاهکارهای این شاه بی هویتمون بود


 


دیگه تحمل نداشتم

کتاب رو بستم و رفتم سراغ عکس های امام

عکسا و نوشته ها و ابهتش ، غرور خدشه دار شده ام رو تسلی داد

توی عکسای امام خبری از حقارت و پستی جلوی دشمن نبود

توی عکسای امام و مردای انقلابی عزت دیدم

توی دلم احساس غرور کردم و به سرزمین آزاد شده از استکبار شاهنشاهی بالیدم

توی همین ورق زدنها خاطره ای دیدم

طرف به امام خمینی گفته بود: یارانت کجان که دل بهشون خوش کردی؟

امام فرموده بود: سربازان من توی قنداقه ان

شاید اون یارو خندیده باشه

اما همون قنداقه نشین ها سال 57 ثابت کردند امام بیراه نگفته

انگار یه حسی بهم گفت ، امام به تو هم امید داشته

تو رو هم از زمان قنداقه بودن باور کرده

واسه همین قلمم رو برداشتم و زیر عکس امامم نوشتم:


 

montazerani بازدید : 1285 شنبه 21 بهمن 1391 نظرات (0)

آلبوم تصاویر شهید علم الهدی , عکس های شهید علم الهدی , شهید علم الهدی به روایت تصویر

 

" معبر " جلاد معروف ساواک اومده بود خونه شون

می خواست کمد سید حسین رو بازرسی کنه

با کفش اومد روی قالی

سید حسین سرش داد کشید و با صدای بلند گفت:

ما روی این فرش نماز می خونیم ، کفشات رو در بیار

غرور " معبر " شکست

 

۱۴ سالش بود که ساواک دستگیرش کرد

انداختنش توی بند زندانیان نوجوان بزهکار

فکر می کردند اینجوری از راه به در میشه و دیگه کار انقلابی نمیکنه

توی زندان نوجوونای بزهکار اذیتش می کردند

اما سید حسین با صبر و حوصله سعی کرد هدایتشون کنه

بعد از مدتی مأمورین ساواک صحنه ی عجیبی دیدند

دیدند همون جوونای لا اوبالی به امامت سید حسین توی زندان دارن نماز می خونن

کلاس قرآنشون هم براه بود...

 

                               خاطره ای از زندگی شهید سید حسین علم الهدی

                               منبع: کتاب سفر سرخ ، صفحه ۲۲

 

montazerani بازدید : 1341 جمعه 20 بهمن 1391 نظرات (0)

همیشه حاضر بود

هیچ وقت خودش رو کنار نمیکشید

حتی وقتی بنی صدر خلع درجه اش کرد. با لباس بسیجی می رفت سپاه

مثل یه بسیجی صفر کیلومتر کار می کرد

طرح میداد و برنامه ریزی ستادی میکرد

اصلا براش مهم نبود که تا دیروز سرهنگ بوده و امروز یه بسیجی ساده است

فقط به خدمت فکر میکرد

(خاطراتی درمورد شهید صیاد شیرازی)

montazerani بازدید : 1521 چهارشنبه 18 بهمن 1391 نظرات (0)

رزمنده تازه واردی به یکی از بچه ها گفت:

وقتی در تیررس دشمن قرار می گیری برای اینکه کشته نشی چی میگی؟

اونم جواب داد: اولاْ باید وضو داشته باشی

بعد رو به قبله و طوری که کسی نفهمه میگی:

اللهم الرزقنا ترکشنا ریزنا بدستنا یا پاینا و لا جای حساسنا برحمتک یا ارحم الراحمین

بعد که عربی به فارسی برگردانده شد ، آن برادر ساده گفت:

اخوی غریب گیر آوردی؟

montazerani بازدید : 1611 سه شنبه 17 بهمن 1391 نظرات (1)


بزرگ‌ترین تنبیه برای نیروها و مسئولان، نارضایتی حاجی و بهترین تشویق برای آن‌ها، لبخند رضایتش بود؛ اگرچه خیلی دیر از کاری ابراز رضایت می‌کرد. همه می‌دانستند در تخلف‌ها با کسی عقد برادری نبسته است و هیچ‌کس حاشیه امنی در تخلفات نداشت. در یک کلام، کسی می‌توانست در برابر او دوام بیاورد که بسیار منضبط جدی و مصمم و متعهد و مطیع باشد.

 تشویق، توجه و تقدیرش، لذت دنیا را داشت. همین که کسی می‌فهمید، حاجی او را زیر نظر دارد و از کارش رضایت دارد، برایش بس بود.

کسی را سراغ ندارم که مدتی زیر دست حاج احمد کاظمی بوده باشد، (حتی با چند واسطه) و به این زیردستی افتخار نکند، حتی اگر مورد تنبیه واقع شده باشد.

همسنگران

حاج حمید

محکآسایشگاه خیریه کهریزک

بنیاد خیریه مهر نور, بنر حمایتی,بنر خیریه,بنر مهر نور

در انتظار یار

سربداران

لوگوي ما

هواداران کربلایی مجید نریمانی

پایگاه سایبری بشارتی هامعبر سایبری منتظران مهدیلوگوي ما

پایگاه مقاومت بسیج شهید شاهسونی

mahdibiya.ir ║ مـهـدے بـیـا

ایثار و شهادت در دفاع مقدس

در انتظار او ...

ذاکرين12

پايگاه اينترنتي كميل

پاتوق عمارها

معبرسايبري ساوه

عطرکربلا


پايگاه اينترنتي كميل


مولامهدی گل یاس

تعداد صفحات : 16

درباره ما
نویسندگان گروه: بگذار گمنام بمانیم http://sarbandhay-khaki.ir
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • نویسندگان
    لینک دوستان
  • شاهدان زمان
  • تبادل لینک
  • ♦ منتظران شهادت ♦
  • باب اسفنجی
  • تور تایلند
  • گنجینه
  • خاکریز سایبری خادم الشهداء
  • پایگاه فرهنگی مهدیاردوزدوزانی
  • مولا مهدی گل یاس
  • تبادل لینک
  • اس ام اس خنده دار
  • سایت تفریحی و سرگرمی
  • پروژه مقاله برنامه
  • وبلاگ آمنین
  • معبر سایبری♥ســــــاوه♥
  • قندون
  • شهدای شهرستان مهران
  • هیئت منتظران حضرت مهدی (عج)شهرستان مهرا
  • لایسنس موقت نود32 رایگان
  • خرید شارژ ایرانسل
  • ????? ????
  • سایت تفریحی
  • بنر سازان آینده
  • کسب درامد اینترنتی
  • هدف از صالحین تغییر رفتار است
  • نوجوانان پایگاه شهید سید مصطفی خمینی
  • خبرنامه
  • هواداران کربلایی مجید نریمانی
  • پایگاه فرهنگی مذهبی جنگ و زن
  • رزمنده سایبری ولایت
  • سایت تبادل لینک ترانه سکوت
  • طرح با تو حرف می زند
  • چت روم فارسی
  • شهدا
  • «وَ مِزاجُهُ مِنْ تَسْنیم»
  • شهدای صحنه
  • قلم سرخ
  • لینک باکس اندیشه گستر
  • ازشهداتابهشت
  • دریای بی کران
  • شارژایرانسل
  • هرکه دارد هوس کرببلا بسم الله
  • پایگاه فرهنگی و اطلاع رسانی تبیان زنجان
  • خاکیان افلاکی
  • در انتظار یار
  • مرکا(شهدا ذخائر عالم بقا هستند)
  • مرصاد(کمین گاه حق)
  • ahmad kazemi
  • یوسف زهرا(عج)
  • حضرت مهدی(عج)...دلتنگتم
  • نردبان عروج
  • کربلایی 110
  • گروه تواشیح معراج النبی (ص) شهرستان بابل
  • شوریده و شیدا
  • رزمنده سایبری
  • آیینه ی خدا
  • جـــــنـــــگ نـــــــــــــرم
  • خـورشـیـد طــوس
  • قلم بلاگ
  • از عــــمـــــق وجــــــود
  • شـیـطـان پـرسـتـی
  • سیب سلامت
  • به سوی رستگاری
  • ایمان به توانایی های خود
  • ابزارهای رایگان وب ابزارک
  • صراط علی ع
  • جوان آسمانى
  • پایگاه اطلاع رسانی روح الامین
  • لاله های بخش کومله
  • خیمه گاه اباالفضل(ع)
  • عاشقانه های من
  • هوانورد
  • html
  • جمعه و انتظار
  • به یاد اون روزها...!
  • بچه مسجدی ها
  • به دنبال رفیق
  • روزنوشتــــ ـهآیِ من
  • شلمچه سرزمين عاشقان وعارفان
  • به یاد شهدا ، شهدا التماس دعا
  • نمره ما پیش شهدا چنده؟
  • عقربه های زمان....
  • شهید علم الهدی
  • شهید مطهری
  • شهید دیالمه
  • شهید چمران
  • شهید آوینی
  • (our magic teacher)
  • مسعود ده نمکی
  • حب العباس
  • آیه الله مکارم شیرازی
  • ریاست محترم جمهوری
  • سایت تخصصی مقام معظم رهبری
  • دفتر مقام معظم رهبری
  • وب سایت امام خمینی ره
  • آخرین مطالب ارسال شده
  • نظرسنجی
    شادی روح شهدا صلوات بفرستید؟
    آمار سایت
  • کل مطالب : 653
  • کل نظرات : 402
  • افراد آنلاین : 5
  • تعداد اعضا : 187
  • آی پی امروز : 67
  • آی پی دیروز : 89
  • بازدید امروز : 78
  • باردید دیروز : 268
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 4,346
  • بازدید ماه : 4,346
  • بازدید سال : 133,229
  • بازدید کلی : 1,686,455