عنوان | پاسخ | بازدید | توسط |
![]() |
217 | 6791 | sarbandhay |
![]() |
183 | 6872 | baran |
![]() |
61 | 4487 | msn |
![]() |
16 | 1160 | baran |
![]() |
1 | 771 | msn |
![]() |
2 | 971 | msn |
![]() |
4 | 892 | msn |
![]() |
1 | 758 | msn |
![](http://up.sarbandhay-khaki.ir/up/sarbandhay/akspost/siVq8wvM_535.jpg)
![](http://media.afsaran.ir/sirAS0_450.jpg)
حتی قادر به خوردن غذا نبودند
و از سرم اسفاده می کردند، در نماز جمعه حاضر شده و قامت شکسته خود را به نماز بسته اند.
در طول تاریخ انقلاب اسلامی،خصوصا در دهه شصت،
نماز جمعه نقش رسانه ای فوق العاده ای را ایفا کرده است.
به جرات می توان ادعا کرد که نبض نیروهای انقلاب و باورمندان
به نظام جمهوری اسلامی در نماز جمعه می طپید
و کار به جایی رسید...
که رژیم بعثی عراق برای تضعیف روحیه عمومی مردم در طول جنگ، بارها به صورت آشکار،
تهدید به حمله ی هوایی به جایگاه نماز جمعه را مطرح می کرد و
حاضر بود هزینه های معنوی این اقدام را بپذیرد
و حتی در برخی شهرستان ها، این جمایت هولناک را مرتکب شد
و این مهم را در تهران به دست مزدورانِ ایرانی خود سپرد
که ۱۷ نمازگزار نیز در دانشگاه تهران، قطعه قطعه شدند.
![//www.afsaran.ir/media/138421?lid=237818 افسران - خدایا به امید تو . اولین پستم (خاطره ای شهدا )در گروهی که ایجاد کردم](http://media.afsaran.ir/siwjCx_260.jpg)
- روز سوم عملیات بود. حاجی هم می رفت خط و برمی گشت. آن روز، نماز ظهر را به او اقتدا کردیم. سر نماز عصر، یک حاج آقای روحانی آمد. به اصرار حاجی، نماز عصر را ایشان خواند.مسئله ی دوم حاج آقا تمام نشده، حاجی غش کرد و افتاد زمین. ضعف کرده بود و نمی توانست روی پا بایستد.سرم به دستش بود و مجبوری، گوشه ی سنگر نشسته بود. با دست دیگر بی سیم را گرفته بود و با بچه ها صحبت می کرد؛ خبر می گرفت و راهنمائی می کرد. این جا هم ول کن نبود.
- «شهید همت»
![](http://media.afsaran.ir/si7Jx4_535.jpg)
آخرین الله اکبر اذان که تموم شد گفت:" نگه دار، همین جا نماز می خونیم".
با تعجب پرسیدم:" توی این بیابون؟!"
گفت:"آره، این جا که مشکلی نداره، آتیش دشمن هم که این طرف ها نیست".
حسن دائم الوضو بود، من هم وضو داشتم.
توقف کردیم و مشغول نماز شدیم.بیابون برهوت، فرمانده ی توپ خانه ی سپاه، پاهای برهنه و نماز اول وقت، صحنه ی زیبایی رو از ارتباط خالق و مخلوق به تصویر کشیده بود.
جالب این که فاصله ی ما تا قرارگاه ده دقیقه بیشتر نبود، اما حسن دوست نداشت همین مقدار هم نمازش به تاخیر بیفته.
*
شهید حسن شفیع زاده
فرمانده قرارگاه خاتم الانبیاء و توپخانه سپاه
![//www.afsaran.ir/media/117356?lid=218476 افسران - شهیدی که نماز نمیخواند امّا...](http://media.afsaran.ir/siCbxZ_442.jpg)
باور نکردم و گفتم : لابد می خواد ریا نشه، پنهانی می خوانه ...
وقتی دو نفری توی سنگر کمین جزیره ی مجنون، بیست و چهار ساعت نگهبان شدیم
با چشم خودم دیدم که نماز نمی خواند! توی سنگر کمین، در کمینش بودم تا سر حرف را باز کنم . تو که برای خدا می جنگی، حیف نیست نماز نخونی ...
لبخندی و گفت : یادم می دی نماز خوندن رو ! بلد نیسی!؟
نه، تا حالا نخوندم !همان وقت داخل سنگر کمین، زیر آتش خمپاره های شصت دشمن، تا جایی که خستگی اجازه داد، نماز خواندن را یادش دادم .توی تاریک روشنای صبح، اولین نمازش را با من خواند. دو نفر نگهبان بعد با قایق پارویی که آمدند و جای ما را گرفتند. سوار قایق شدیم تا برگردیم. پارو زدیم و هور را شکافتیم. هنوز مسافتی دور نشده بودیم که خمپاره شصت توی آب هور خورد و پارو از دستش افتاد. آرام که کف قایق خواباندمش ...
لبخند کم رنگی زد. با انگشت روی سینه اش صلیب کشید و چشمش به آسمان یکی شد...
" معبر " جلاد معروف ساواک اومده بود خونه شون
می خواست کمد سید حسین رو بازرسی کنه
با کفش اومد روی قالی
سید حسین سرش داد کشید و با صدای بلند گفت:
ما روی این فرش نماز می خونیم ، کفشات رو در بیار
غرور " معبر " شکست
۱۴ سالش بود که ساواک دستگیرش کرد
انداختنش توی بند زندانیان نوجوان بزهکار
فکر می کردند اینجوری از راه به در میشه و دیگه کار انقلابی نمیکنه
توی زندان نوجوونای بزهکار اذیتش می کردند
اما سید حسین با صبر و حوصله سعی کرد هدایتشون کنه
بعد از مدتی مأمورین ساواک صحنه ی عجیبی دیدند
دیدند همون جوونای لا اوبالی به امامت سید حسین توی زندان دارن نماز می خونن
کلاس قرآنشون هم براه بود...
خاطره ای از زندگی شهید سید حسین علم الهدی
منبع: کتاب سفر سرخ ، صفحه ۲۲
چهل روز بعد از نماز صبح زیارت عاشورا می خوند
می خوند تا خدا دعاش رو مستجاب کنه و شهید بشه
با شوخی بهش گفتم: این عملیاتی که من تدارکش رو دیدم خیلی فشارش بالاست
اونقدر فشارش بالاست که اگه نخونی هم شهید میشی
نیازی به نذر کردن نداره
گفت: اگه شهید نشم ، باز از اول می خونم
اونقدر چهل روز چهل روز می خونم تا شهید بشم...
.. روز چهلم کار فیصله پیدا کرد و شهید شد
کار به دور دوم نکشید...