داخل که شدیم، دیدم بسیجی جوانی توی ستاد فرماندهی نشسته.
گفتم: بچه بلند شو برو بیرون. الان اینجا جلسه است.
یکی از کسانی که اونجا بود، سرش را به گوشم نزدیک کرد و گفت: این بچه، فرماندهی گردان تخریبه!!
عنوان | پاسخ | بازدید | توسط |
![]() |
217 | 6791 | sarbandhay |
![]() |
183 | 6872 | baran |
![]() |
61 | 4487 | msn |
![]() |
16 | 1160 | baran |
![]() |
1 | 771 | msn |
![]() |
2 | 971 | msn |
![]() |
4 | 892 | msn |
![]() |
1 | 758 | msn |
یه روز فرمانده گردانمون به بهانه دادن همه بچه ها را جمع کرد و با صدای بلند گفت: کی خسته است؟
گفتیم: دشمن.
صدا زد: کی ناراضیه؟
بلند گفتیم: دشمن
دوباره با صدای بلند صدا زد: کی سردشه؟
ما هم با صدای بلندتر گفتیم: دشمن
بعدش فرماندمون گفت: خوب دمتون گرم، حالا که سردتون نیست می خواستم بگم که پتو به گردان ما نرسیده !!!
یه همچین رزمنده هایی داشتیم ما
رزمنده تازه واردی به یکی از بچه ها گفت:
وقتی در تیررس دشمن قرار می گیری برای اینکه کشته نشی چی میگی؟
اونم جواب داد: اولاْ باید وضو داشته باشی
بعد رو به قبله و طوری که کسی نفهمه میگی:
اللهم الرزقنا ترکشنا ریزنا بدستنا یا پاینا و لا جای حساسنا برحمتک یا ارحم الراحمین
بعد که عربی به فارسی برگردانده شد ، آن برادر ساده گفت:
اخوی غریب گیر آوردی؟
توی شهر بازی بچه گی هایم
چرخ و فلکهای بزرگی بودند....
اما آرزوی من تاب خوردن روی تاب خانه بود ...
روی پاهای تو
بابا ...
تصورش را نمی کردم بابای مهربانی که روزی مرا قنداقه پیچ تاب میداد
روزی کفن پوش روی دستان مادر بزرگ تاب می خورد...
شادی روح شهدای عزیزمان صلوات
غیبش می زد
درست سر سفره که همه نشسته بودند
می دیدی ظرف را برداشته و دارد می رود بیرون از خانه
می رفت کنار بچه های یکی از همسایه ها که اوضاع مالی مناسبی نداشت
می نشست و همان غذای کم را با آنها می خورد
با کمک به فقرا ، شادی هایمان را قسمت کنیم
این است پیام شهید...